معنی ضرب المثل ” دندان طمع را کندن ” + داستان

همانطور که می‌دانید، ضرب‌المثل‌ها بخش مهمی از فرهنگ و زبان ما هستند و هر کدام داستان و مفهوم خاصی را در خود جای داده‌اند. یکی از این ضرب‌المثل‌های معروف، “دندان طمع را کندن” است.

شاید برای شما هم این سوال پیش آمده باشد که معنی این عبارت چیست. در واقع، این ضرب‌المثل زمانی به کار می‌رود که می‌خواهیم بگوییم کسی را از آرزوها و خواسته‌های بی‌جا و زیاده‌خواهی‌هایش ناامید کرده‌ایم. به بیان ساده‌تر، وقتی “دندان طمع کسی را می‌کنیم”، یعنی به او نشان می‌دهیم که نمی‌تواند به چیزی که چشم طمع داشته، برسد و امیدش را از دستیابی به آن نابود می‌کنیم.

ریشه این ضرب‌المثل به این موضوع برمی‌گردد که “طمع” مانند دندانی است که در وجود فرد ریشه دوانده. برای از بین بردن آن، باید این دندان را از ریشه درآورد تا فرد دیگر به فکر دستیابی به چیزهایی که حق او نیست، نباشد.

به طور کلی، این ضرب‌المثل به ما یادآوری می‌کند که گاهی لازم است با نشان دادن واقعیت‌ها، دیگران را از رویاها و خواسته‌های غیرمنطقی و زیاده‌خواهانه‌شان بازداریم.

ضرب المثل دندان طمع را کندن

در این نوشته به بررسی مفهوم و داستان پشت ضرب‌المثل ایرانی «دندان طمع را کندن» از کتاب فارسی پایه پنجم می‌پردازیم. با ما در ادامه این مطلب همراه باشید.

معنی ضرب المثل دندان طمع را کندن

۱- یعنی چشم‌داشتی به چیزی نداشتن و از آن گذشتن.
۲- یعنی به چیزی وابستگی شدید نداشتن و از آن دل کندن.
۳- طمع در زبان فارسی به معنای حریص بودن، چشم‌داشت داشتن، مجذوب چیزی شدن و ثروت‌طلبی است و “دندان طمع را کندن” یعنی از حرص و زیاده‌خواهی دوری کردن.

این ضرب‌المثل چه زمانی استفاده می‌شود؟ وقتی کسی در شرایطی قرار می‌گیرد که می‌خواهد با ولع زیاد، پول یا هر چیز دیگری را انباشته کند و به مقدار کم راضی نیست. استفاده از این ضرب‌المثل در چنین موقعیتی، مانند یک هشدار و زنگ بیدارباش است تا فرد از این کار دست بردارد و خود را در دام حرص و طمع گرفتار نکند.

داستان ضرب المثل

پادشاهی بر سرزمین بزرگی فرمانروایی می‌کرد، اما با این حال، همیشه در زندگی خود احساس کمبود و نارضایتی داشت. او خودش هم دقیقاً نمی‌دانست دلیل این ناخرسندی چیست. یک روز، پادشاه درون کاخ در حال قدم زدن بود که از کنار آشپزخانه گذشت. ناگهان صدای آواز شادی به گوشش رسید. وقتی به دنبال صدا رفت، آشپزی را دید که چهره‌اش از خوشحالی می‌درخشید.

پادشاه تعجب کرد و از او پرسید: «چرا این‌قدر خوشحالی؟»
آشپز پاسخ داد: «اعلیحضرت، من یک آشپز ساده‌ام. سعی می‌کنم همسر و فرزندانم را خوشبخت نگه دارم. ما یک خانه کوچک و ساده داریم و خوراک و پوشاکمان هم فراهم است. به همین دلیل، قلبم از زندگی راضی و شاد است.»

پادشاه بعد از شنیدن حرف‌های آشپز، موضوع را با وزیر خود در میان گذاشت. وزیر به او گفت: «قربان، این آشپز هنوز به «گروه ۹۹» نپیوسته. اگر عضو این گروه نشود، یعنی واقعاً آدم قانعی است.»
پادشاه با کنجکاوی پرسید: «گروه ۹۹ چیست؟»
وزیر جواب داد: «برای اینکه بفهمید گروه ۹۹ چه افرادی هستند، کافی است یک کیسه حاوی ۹۹ سکه طلا را پشت در خانه این آشپز بگذارید. آن وقت خودتان همه چیز را خواهید دید.»

پادشاه دستور داد تا همان طور که وزیر گفته بود، کیسه سکه‌ها را نزدیک خانه آشپز قرار دهند.
وقتی آشپز به خانه برگشت، کیسه را دید و با تعجب آن را به داخل اتاق برد. وقتی درش را گشود و سکه‌های طلا را دید، اول باور نکرد و بعد از شدت خوشحالی بی‌تاب شد. سکه‌ها را روی میز ریخت و شروع به شمردن کرد. تعداد آن‌ها ۹۹ تا بود. با خودش فکر کرد: «حتماً اشتباهی شده، یک سکه کم است!» دوباره و دوباره شمرد، اما باز هم عدد ۹۹ به دست آمد.

او مدام فکر می‌کرد: «چرا صد سکه کامل نیست؟ یک سکه دیگر کجاست؟» تمام خانه و حیاط را زیر و رو کرد، اما چیزی پیدا نکرد. خسته و ناامید، دست از جستجو کشید.

از آن روز به بعد، آشپز دیگر آن آدم شاد سابق نبود. تصمیم گرفت بیشتر از همیشه کار کند تا بتواند یک سکه طلای دیگر به دست آورد و دارایی‌اش را به عدد ۱۰۰ برساند. آن قدر سخت کار می‌کرد که صبح‌ها خسته از خواب بیدار می‌شد و حتی از خانواده‌اش به خاطر اینکه او را زودتر بیدار نکرده بودند، گله می‌کرد. دیگر نه آوازی می‌خواند و نه چهره خوشحالی داشت.

پادشاه که از این تغییر رفتار متعجب شده بود، دلیلش را از وزیر پرسید.
وزیر گفت: «قربان، حالا این آشپز رسماً به گروه ۹۹ پیوسته. اعضای این گروه کسانی هستند که با وجود داشتن چیزهای زیاد، باز هم احساس رضایت نمی‌کنند. آن‌ها خودشان را خسته می‌کنند تا بیشتر به دست آورند و فقط به فکر پر کردن جای خالی آن «یک سکه» آخر هستند. همین فکر، آرامش و شادی را از آن‌ها می‌گیرد. به این افراد می‌گویند: اعضای گروه ۹۹.»

پیام داستان: وقتی طمع وارد دل انسان شود، دیگر از آنچه دارد لذت نمی‌برد و همیشه در پی چیز بیشتری است. این حرص و طمع، آرامش را از او می‌گیرد و زندگی را به کامش تلخ می‌کند. درست مثل دندانی که درد می‌کند و باید کشیده شود تا درد پایان یابد.

دندان طمع کن که شود درد تو درمان
بس درد که درمان شود از کندن دندان!

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *