معنی ضرب المثل ” فکر نان کن که خربزه آب است “

فکر نان کن که خربزه آب است

این ضرب‌المثل به ما یادآوری می‌کند که در زندگی باید به فکر چیزهای مهم و ضروری باشیم و برای مسائل کم‌اهمیت، انرژی خود را هدر ندهیم. در گذشته، نان به عنوان قوت اصلی و غذای اساسی مردم شناخته می‌شد، در حالی که خربزه میوه‌ای فصلی و پرآب بود که نمی‌توانست جای نان را بگیرد.

این مثل به ما می‌گوید: اولویت‌های زندگی را بشناس و برای چیزهای کوچک و بی‌ارزش، فرصت‌های بزرگ را از دست نده. همان‌طور که نان برای زنده ماندن ضروری است، تو نیز باید به دنبال اهداف اصلی و مهم زندگی‌ات باشی و زمان و انرژی‌ات را صرف کارهای بی‌ثمر نکنی.

پس همواره به فکر چیزهایی باش که واقعاً مهم هستند و زندگی‌ات را به سمت موفقیت و پیشرفت هدایت می‌کنند.

فکر نان کن که خربزه آب است

در این نوشته، می‌خواهیم ریشه و مفهوم واقعی این ضرب‌المثل کهن ایرانی را بررسی کنیم. با ما همراه باشید تا با هم معنای اصلی آن را بفهمیم.

معنی فکر نان کن که خربزه آب است چیست؟

1- یعنی به جای فکر کردن به چیزهای بی‌فایده، کارهای مفید و ارزشمند انجام بده تا بعداً حسرت نخوری و پشیمان نشوی.

2- این ضرب‌المثل به کسی گفته می‌شود که نمی‌داند چه چیزی به نفع اوست و چه چیزی به ضررش، و وقت خود را صرف کارهای بی‌اهمیت می‌کند.

3- وقتی می‌خواهند بگویند یک کار چقدر باارزش است و آن را با کار بی‌ارزش دیگری مقایسه کنند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌کنند.

ریشه و داستان ضرب المثل

دو بنّا بودند که زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشتند و به سختی روزگار می‌گذراندند. چند ماه بود که دستمزدشان را دریافت نکرده بودند و به همین خاطر، با پول کمی که داشتند، فقط می‌توانستند روزی یک بار نان بخرند تا گرسنگی نیمه‌کاره زمینشان نیندازد.

یک روز، فقط به اندازه‌ی قیمت یک نان، پول برایشان مانده بود. هر دو از گرسنگی بی‌طاقت شده بودند. یکی از آن‌ها گفت: “وضعمان واقعاً خراب است. امروز هم چاره‌ای جز خریدن نان نداریم. تو این پول را بگیر و از بازار نان بخر. من هم همینجا می‌مانم و سیمان درست می‌کنم، چون کارمان تا شب زیاد است.”

دوستش پول را گرفت و به سمت بازار راه افتاد. در راه، بوی چلوکباب از همه جا می‌آمد و هوش از سرش می‌برد. با خودش فکر کرد که پولش حتی برای خرید یک سیخ کباب هم کافی نیست. کمی که جلوتر رفت، غذاهای مختلفی دید: آش، فلافل، ساندویچ‌های خوشمزه و… . سریع از آن محل دور شد تا بیشتر از این حسرت نخورد.

در ادامه‌ی مسیر، به یک میوه‌فروشی رسید که میوه‌هایش تازه و درخشان بودند. چشمش به یک خربزه افتاد. با اینکه در برابر غذاهای دیگر خودش را کنترل کرده بود، این بار نتوانست مقاومت کند. با خود گفت: “اگر فقط یک بار هم که شده، به جای نان، خربزه بخوریم، دنیا به آخر نمی‌رسد!” پس همه‌ی پولش را داد و خربزه را خرید و نزد دوستش برگشت.

در راه مدام فکر می‌کرد: “دوستم از این خرید خوشحال می‌شود یا عصبانی؟” کلی نگران بود تا اینکه دوستش رسید. او خربزه را پشتش قایم کرده بود. پرسید: “اگر بگویم چی خریده‌ام چه می‌گویی؟” دوستش که از گرسنگی رنگش زرد شده بود، گفت: “هرچه زودتر سفره را پهن کن، دارم از گرسنگی می‌میرم! مگر نان نخریده‌ای؟!”

آن وقت خربزه را نشانش داد. دوستش با اینکه ناراحت شد، سعی کرد خشمش را کنترل کند و گفت: “رفتی بازار و باز هم رنگ و بوی خوراکی‌ها تو را وسوسه کرد؟ آقا جان، اگر این خربزه را بخوریم، سیر که نمی‌شویم! نان بود که به ما قوت می‌داد و می‌توانستیم کار کنیم و پول دربیاوریم.”

در پایان، خربزه را خوردند. اما تمام شب شکم‌هایشان صدا می‌کرد و از ضعف نمی‌توانستند خوب کار کنند. از آن زمان به بعد، هرگاه کسی بی‌دلیل و بدون فکر کاری انجام دهد و به نتیجه‌ی آن توجه نکند، این ضرب‌المثل را برایش به کار می‌برند!

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *