ضربالمثل “حرف مرد یکی است” درباره اهمیت پایبندی به قول و وعدههایی است که میدهیم صحبت میکند. وقتی کسی قولی میدهد یا حرفی میزند، باید به آن عمل کند و زیر حرف خود نزند. این مثل به ما یادآوری میکند که انسانهای بااصالت و قابل اعتماد کسانی هستند که حرفشان را تغییر نمیدهند و همیشه به گفتههای خود پایبند میمانند.
این ویژگی نه تنها نشاندهنده شخصیت قوی و محکم فرد است، بلکه احترام دیگران را نیز به دنبال دارد. وقتی مردم بدانند که شما به حرفهای خود عمل میکنید، بیشتر به شما اعتماد خواهند کرد و برایتان ارزش قائل میشوند. در واقع، این ضربالمثل تأکید میکند که راستگویی و وفاداری به عهد و پیمان، از ویژگیهای برجسته یک فرد honorable و قابل احترام است.

در این مطلب به بررسی معنی و داستان ضربالمثل معروف ایرانی «حرف مرد یکی است» میپردازیم. امیدواریم این نوشته برای شما مفید باشد و همراهی شما با نداوبلاگ ادامه پیدا کند.
ضرب المثل حرف مرد یکی است یعنی چه؟
اگر حرفش را پس بگیرد، سرش را از دست میدهد اما قولش را نمیشکند!
این ضربالمثل معمولاً توسط کسانی به کار میرود که میخواهند به طرف مقابلشان اطمینان بدهند که آدم بدقولی نیستند و اگر وعدهای بدهند، حتماً به آن عمل میکنند.
در نگاه اول ممکن است فکر کنیم کلمه “مرد” در این مثل به جنس مرد اشاره دارد، اما در واقع منظور هر فردی است که در حرفهایش استوار باشد و قولش را نشکند. این جمله اصلاً به این معنا نیست که حرف مردها درست است و حرف زنها نه؛ بلکه تأکید بر پایبندی به قول و وفاداری است.
با این حال، این ضربالمثل گاهی در جای دیگری هم استفاده میشود: بعضی افراد که خیلی لجباز هستند و غرور بیجایشان اجازه نمیدهد حرف اشتباه خود را پس بگیرند، از این جمله استفاده میکنند و میگویند: “من از حرفم برنمیگردم! حرف مرد یکی است!”
در این حالت، این جمله حس خوبی به مخاطب نمیدهد، چون نشان میدهد که فرد حاضر نیست منطقی فکر کند و اشتباه خود را بپذیرد. چنین کسانی آنقدر متعصب هستند که حاضرند در چاه بیفتند، اما از راه اشتباهشان بازنگردند…
داستان کوتاه ملانصر الدین و جشن چهل سالگی
در روزگاران قدیم، مردم مانند امروز برای تولدهای هر سال جشن نمیگرفتند، اما رسیدن به چهلسالگی را بسیار ویژه میدانستند. آنها معتقد بودند در این سن، فرد به بلوغ فکری و خرد کامل میرسد. به همین دلیل، چهلسالگی را جشن میگرفتند. ملا نصرالدین هم بیصبرانه منتظر بود تا به این سن برسد و در میان مردم از احترام و جایگاه بالاتری برخوردار شود.
وقتی ملا نصرالدین چهل ساله شد، مراسم باشکوهی برگزار کرد و از آن پس، نزد مردم بسیار محترم شد. او حلقههای سخنرانی تشکیل میداد و مطالب مفید و پندآموز بیان میکرد. در میان دوستان و آشنایان، شخصیت برجستهای شده بود و همه او را تحسین میکردند.
چندین سال به همین خوبی گذشت. اما برخی به دلیل شهرت ملا، حسادت کردند و در پی فرصتی بودند تا اعتبار او را خدشهدار کنند. رئیس این گروه حسود به همراهانش گفت: «با اینکه پنج شش سال از جشن چهلسالگی ملا گذشته، او هنوز خود را چهلساله میداند! باید به مردم بگوییم که او دارد پیر میشود تا از چشم آنها بیفتد.»
روز بعد، وقتی ملا در جمع مردم سخنرانی میکرد، پس از پایان صحبتهایش، آن مرد حسود به همراه دوستانش جلو آمد و گفت: «ملا! چرا دروغ میگویی؟ تو دیگر چهلساله نیستی! سالها از آن جشن گذشته و داری پیر میشوی. دیگر وقت مردم را نگیر!»
ملا نصرالدین با قاطعیت پاسخ داد: «حتی اگر ده سال دیگر هم از من بپرسی، باز میگویم چهلسالهام! یادت باشد حرف مرد یکی است!» حاضرین با شنیدن این پاسخ بامزه و زیرکانه، خندیدند و از شوخطبعی ملا لذت بردند.
توجه: این داستانها و حکایات افسانهگونه است! همانطور که از اسمش پیداست داستانی بیش نیست. شخصیتها واقعی نیستند. تنها جهت بیان معنای ضربالمثل این داستان را حکایت کردهاند. شاید در واقع چنین شخصیتی وجود داشته باشد و شاید هم از قوه تخیل نویسنده الهام گرفته شده باشد. 😉
اختصاصی-ندابلاگ
