از دوستی و محبت، حتی از چیزهای ناخوشایند هم زیبایی به وجود میآید.
این ضربالمثل داستان زیبایی دارد. روزی باغبانی عاشق گلهای رز بسیار زیبایش بود. او با دقت از آنها مراقبت میکرد، اما همیشه از خارهای تیزی که روی ساقههای گل بودند، ناراحت بود. یک روز، با خود فکر کرد: «اگر بتوانم این خارهای زشت را از بین ببرم، گلهایم کامل و بیعیب خواهند شد.»
پس تصمیم گرفت تمام خارهای باغچه را با قیچی بچیند. پس از چند روز کار سخت، بالاخره موفق شد و همه ساقهها صاف و بدون خار شدند. او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد حالا همه از دیدن گلهای بیخارش لذت بیشتری خواهند برد.
اما چند روز بعد، متوجه اتفاق عجیبی شد. همه گلهای زیبایش پژمرده شده بودند. گاوها و گوسفندان روستا، که قبلاً به خاطر ترس از خارها به باغچه نزدیک نمیشدند، حالا آزادانه وارد باغ شده و گلها را خورده بودند. باغبان تازه فهمید که آن خارهای به ظاهر زشت، در واقع محافظان وفادار گلهایش بودند.
او با نگاه کردن به گلهای از بین رفته، به این حقیقت پی برد که گاهی چیزهایی که ما آنها را ناخوشایند و دردسرساز میدانیم، در واقع محافظ ما هستند و نقشی مهم در زندگی ما بازی میکنند. محبت و دوستی واقعی هم گاهی مانند آن خارهاست؛ شاید در نگاه اول سخت و خشن به نظر برسد، اما در باطن، محافظ و پشتیبان ماست و از ما مراقبت میکند.

در این نوشته، به بررسی مفهوم ضربالمثل ایرانی «از محبت خارها گل میشود» از کتاب فارسی پایه هفتم میپردازیم. در ادامه با ما همراه باشید.
معنی ضرب المثل از محبت خار ها گل می شود
با مهربانی و محبت میتوان تیغهای تیز درون آدمها را نرم کرد و حتی آنها را به گلهایی زیبا تبدیل نمود.
با عشق و علاقه میتوان حتی سختترین کارها را به خوبی انجام داد.
انسانی که با محبت برخورد کند، میتواند حتی بداخلاقترین افراد را نیز مجذوب خود کند.
“خار” نماد تمام مشکلات اخلاقی و دشواریهای زندگی است. وقتی زبان فرد نرم و دلش از هرگونه کینه خالی باشد، میتواند از خار، گل بسازد. یعنی میتواند سختیها را آسان کند و به دلهای مردم راه پیدا کند. زیرا کسی که با صداقت وارد قلب دیگران شود، پایدارترین میهمان آنها خواهد بود.
در تأیید این موضوع، امام علی علیهالسلام میفرمایند:
**قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه**
دلهاى مردم گريزان است؛ به كسى روى آورند كه خوشرويى كند.

داستان ضرب المثل ” از محبت خار ها گل می شود “
دختری پس از ازدواج به خانه همسرش نقل مکان کرد، اما رابطهاش با مادرشوهرش بسیار تیره و تار بود. هر روز بین آندو جر و بحث و کشمکش پیش میآمد. تا این که روزی، دختر به داروخانهای رفت که صاحبش دوست نزدیک پدرش بود. او از داروساز درخواست کرد تا سمی در اختیارش بگذارد تا بتواند مادرشوهرش را از بین ببرد.
داروساز پاسخ داد: اگر سم قوی به تو بدهم و مادرشوهرت فوت کند، همه به تو شک خواهند کرد. به همین خاطر، او معجونی به دختر داد و گفت: هر روز مقدار کمی از این معجون را در غذای مادرشوهرت بریز. به تدریج اثر خود را خواهد گذاشت و او را از پا درخواهد آورد. اما در این مدت، باید با مادرشوهرت با مهربانی و مدارا رفتار کنی تا کسی به تو شک نکند.
دختر با خوشحالی معجون را گرفت و به خانه برگشت. از آن روز به بعد، هر روز بخشی از آن را در غذای مادرشوهر میریخت و با روی خوش و مهربانی غذا را به او میداد. هفتهها گذشت و با این رفتار محبتآمیز دختر، رفتار و اخلاق مادرشوهر هم کمکم دگرگون شد و روزبهروز بهتر شد.
تا این که یک روز، دختر نزد داروساز بازگشت و گفت: آقای دکتر عزیز، من دیگر از مادرشوهرم بدم نمیآید. حالا او را مثل مادر خودم دوست دارم و دلم نمیخواهد آسیبی به او برسد. لطفاً یک پادزهر به من بدهید تا اثر سم را از بدنش پاک کنید.
داروساز با لبخند پاسخ داد: نگران نباش دخترم. آن معجونی که به تو دادم، سم نبود. سم در دل و ذهن تو بود که با محبت و مهربانیات به مادرشوهر، ناپدید شده است.
