معنی ضرب المثل ” نابرده رنج، گنج میسر نمی شود ” + داستان و انشا

نابرده رنج گنج میسر نمی شود

هر چیزی در این دنیا به دست آوردنش سختی‌های خودش را دارد. هیچ گنج و موفقیتی بدون تلاش و زحمت به دست نمی‌آید. این یک قانون جهانی است.

شاعر این مفهوم را در این بیت زیبا به تصویر کشیده است:

**”نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود**
**مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد”**

این شعر به ما یادآوری می‌کند که پاداش بزرگ، تنها به کسانی می‌رسد که برای آن سخت کار کرده‌اند و رنج تلاش را به جان خریده‌اند. موفقیت، ثروت و دانش، همه مانند گنجی هستند که تنها با گذشتن از مسیر دشوار تلاش، قابل دستیابی خواهند بود.

نابرده رنج گنج میسر نمی شود

در این نوشته با مفهوم، داستان و متن انشای ضرب‌المثل ایرانی «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود – مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» از کتاب فارسی پایهٔ پنجم آشنا خواهید شد. همراه ندابلاگ بمانید.

معانی ضرب المثل نابرده رنج، گنج میسر نمی شود ***  مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

1- هیچ موفقیتی بدون تلاش و کوشش به دست نمی‌آید.
2- این سخن در مورد افرادی است که با صبر و تحمل مشکلات، به هدف‌های خود می‌رسند.
3- بدون رنج و زحمت، هیچ دستاوردی در زندگی به دست نمی‌آید.

معنی ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمی شود

۴. گاهی برای رسیدن به موفقیت، باید سختی‌های زندگی را با صبر و تلاش پشت سر بگذاریم.
۵. هر موفقیتی بهایی دارد و برای رسیدن به آن باید از فکر، توان، تلاش و پشتکار خود هزینه کنیم.
۶. با توجه به شعر نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود می‌توان فهمید که تلاش و پشتکار زیاد در هر کاری، قطعاً ما را به موفقیت می‌رساند. ممکن است بارها شکست بخوریم، اما هرگز نباید ناامید شویم و دست از تلاش برداریم.
۷. ضرب‌المثل “نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود” در مواقعی به کار می‌رود که فردی بدون هیچ تلاش و زحمتی، انتظار موفقیت‌های بزرگ را داشته باشد. در چنین شرایطی، این بیت شعر را برای او بیان می‌کنند.

ایموجی این ضرب المثل ❌🥵🥇✅❌

بدون زحمت کشیدن، نمی‌توان به موفقیت رسید. این یک اصل ساده و درست در زندگی است. اگر برای چیزی تلاش نکنی و سختی نکشی، به دست آوردن آن غیرممکن خواهد بود. این جمله به ما یادآوری می‌کند که پشتکار و تحمل مشکلات، کلید رسیدن به خواسته‌ها و اهدافمان است.

No pain, No gain

متن شعر نابرده رنج گنج میسر نمیشود

“نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد” این بیت زیبا از کیست؟ شاعر این شعر “سعدی شیرازی” است. در ادامه می‌توانید متن کامل این شعر را بخوانید.

فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟

آن آفریدگار همیشه‌ای که بر زمین هستی
هزاران شکل و رنگ گوناگون پدید آورد

آفرینش آسمان و پدیدار شدن ستاره‌ها
برای پند گرفتن انسان‌های هوشیار بود

دریا و کوه و درختان و انسان را آفرید
خورشید و ماه و ستارگان و شب و روز را پدید آورد

نعمت‌های رنگارنگی که سپاس گفتنش ممکن نیست
وسایل آسایشی که شمارش پایان ندارد

نشانه‌های مهربانی که همه جهان را فراگرفته
بخشش‌هایی که آسمان بار آن را بر دوش کشید

از چوب بی‌جان میوه و از نی شکر قرار داد
و از یک قطره آب، مرواریدهای گرانبها پدید آورد

کوه‌ها را مانند میخ به زمین کوبید
تا فرش زمین بر روی آب استوار بماند

خاک بی‌جان را با گرمای خورشید
به باغ میوه و سبزه‌زار و گلستان تبدیل کرد

این آب به ریشه‌های تشنه درختان داد
و شاخه‌های برهنه را جامه بهار پوشانید

هزاران چشم‌انداز زیبا آفرید
پس چه کسی است که با دقت به آنها نگاه کند؟

همه موجودات او را می‌ستایند، نه فقط انسان‌ها
هر بلبلی که بر شاخه‌ها آواز می‌خواند

چه کسی می‌تواند شکر یکی از نعمت‌هایش را به جای آورد؟
هر که در این اندیشه بیفتد، حیران می‌ماند

چه توان گفت؟ همان که جان در کالبد دمید
و خرد ارجمند را با روح همراه کرد

زبان فصاحت از توصیف او عاجز است
از بزرگی بخشش‌های پنهان و آشکارش

سر چیست که در راه بندگی او بر زمین نهیم؟
جان را در راهش چه باکی از دادن است؟

بخشنده‌ای که مهربانی و بخشش پیشینش
ما را به سرانجام نیک امیدوار کرده است

پرهیزگار باش که آفریدگار آسمان
بهشت را جایگاه مردم پرهیزگار قرار داده

نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر که کاری نکرد و به بخشش امید بست
مانند کسی است که دانه نکاشت و در انتظار برداشت بود

دنیا که پیامبر آن را پل آخرت خواند
جای ماندن نیست، باید از آن گذشت

خانه همیشگی انسان، جهان دیگر است
اینجا جای رفتن است، نه ماندن

چند استخوان که روزگار همچون هاون
چنان خرد کرد که به خاک تبدیل شد

ستمگر مرد و روش ناپسندش از او ماند
عادل رفت و نام نیکش به یادگار ماند

عیسی از همه جهان کناره گرفت
و آرزوی دلش را در تنهایی یافت

قارون از دین خارج شد و دنیا نیز برایش نماند
بازی زشتی بود که موشی را شکار کرد

ما بر بخشش خدا توکل می‌کنیم
که همانند تکیه بر چیزی سست است

جز خدا، هر چه را بپرستند هیچ است
بی‌بخت است آن کس که بر این هیچ‌ها تکیه کند

و این گوی دولت است که کسی آن را نمی‌برد
مگر کسی که در ازل بخت با او یار بود

انسان بیچاره با تلاش و رنج خود چه می‌تواند کند؟
چون هر چه قرار است شود، خدا مقدر کرده است

او پادشاه و بنده و نیک و بد را آفرید
بدبخت و خوشبخت و گرامی و خوار را پدید آورد

سعدی با هر نفسی که مانند صبح برآورد
چون نور صبح در زمین منتشر شد

هر بنده‌ای که نامش با خاتم دولت همراه است
پند او را در گوش دل خود نگه می‌دارد

هر شاعری که شاهان سرزمین‌ها را ستود
ارتقا یافت و به مقام بلند امید بست

شایسته است که سعدی که شکر نعمت‌های پروردگار را به جای آورد
درخواست بخشش بیشتر کند

شاعر: سعدی

3 داستان در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود

برای خواندن داستان‌های دیگری که به این ضرب‌المثل مربوط می‌شوند، در ادامه این نوشته با ندابلاگ همراه بمانید.

داستان شماره 1- معلم زیرک

در روزگار قدیم، پادشاهی در ایران حکومت می‌کرد که به آموزش و تربیت اهمیت زیادی می‌داد. اما او فکر می‌کرد که فقط اشراف و درباریان باید باسواد شوند و مردم عادی نیازی به یادگیری ندارند. این پادشاه یک پسر داشت و مدت‌ها بود که به دنبال یک معلم خوب و با تجربه برای او می‌گشت. برای همین، معلم‌های زیادی به قصر آمدند و با شاه صحبت کردند، اما او هیچ‌کدام را شایسته آموزش پسرش ندید.

تا این که یک روز، یک معلم دانشمند و دانا نزد پادشاه آمد. پادشاه که از دیدن او بسیار خوشحال شده بود، گفت اگر آموزش پسرش را بپذیرد، پاداش بزرگی به او خواهد داد. اما معلم در جواب گفت: «من این کار را می‌پذیرم، اما به یک شرط.» شرط او این بود که پادشاه در روش تدریس دخالت نکند و اگر لازم شد، حتی اجازه دهد که ولیعهد تنبیه شود. پادشاه قبول کرد و پسرش را به دست معلم سپرد.

معلم کار خود را شروع کرد و هر روز به شاهزاده درس و تکلیف می‌داد. اگر ولیعهد در انجام تکالیفش کوتاهی می‌کرد، معلم او را تنبیه می‌کرد. در حیاط قصر یک درخت آلبالو بود و معلم یکی از شاخه‌های آن را برای تنبیه آماده کرده بود. در طول سال‌های آموزش، بارها از این ترکه استفاده شد. ولیعهد که از تنبیه‌های معلم خسته شده بود، نزد پدرش شکایت کرد. اما پادشاه که قول داده بود دخالت نکند و از طرفی پیشرفت پسرش را می‌دید، حرف معلم را می‌زد و از او پشتیبانی می‌کرد.

شاهزاده که نمی‌توانست تغییری در شرایط ایجاد کند، روزبه‌روز بیشتر از معلم خود ناراحت می‌شد و کینه او را به دل می‌گرفت. سال‌ها گذشت و ولیعهد به یک جوان خوش‌قیافه و باسواد تبدیل شد. او به تمام دانش آن زمان مسلط شده بود و پادشاه از این موضوع بسیار خوشحال بود. برای همین، جایزه بزرگی به معلم داد و او را به خانه‌اش فرستاد.

بعد از این ماجرا، نوبت به آموزش علوم رزمی و نظامی رسید. این بار، معلم‌هایی که برای آموزش آمدند، به مقام و جایگاه ولیعهد احترام زیادی می‌گذاشتند و در کارها سختگیری نمی‌کردند. همین موضوع باعث شد که ولیعهد هرگز سختگیری‌های معلم قبلی را فراموش نکند.

چند سال بعد، پادشاه پیر از دنیا رفت و پسرش جانشین او شد. روزی شاه جوان در باغ قصر قدم می‌زد که ناگهان چشمش به درخت آلبالو افتاد و همه خاطرات تلخ گذشته در ذهنش زنده شد. یک ترکه از درخت جدا کرد و به محافظان دستور داد که معلم قدیمی او را به قصر بیاورند.

معلم که با شنیدن این پیغام فهمید چه خبر است، در راه مقداری آلبالوی تازه و رسیده خرید. وقتی به قصر رسید، دید شاه جوان ترکه آلبالو را در دست گرفته است. شاه پرسید: «این ترکه را می‌شناسی؟» معلم جواب داد: «بله، این ترکه آلبالو است. بهتر است آن را جایی بگذاری که همیشه جلوی چشمت باشد.»

شاه با تعجب پرسید: «چرا باید آن را پیش چشمم بگذارم؟»

معلم زبل آلبالوها را از جیبش درآورد و نشان داد و گفت: «این آلبالوهای خوشمزه و قرمز را نگاه کن. اگر درخت آلبالو سرمای زمستان و گرمای تابستان را تحمل نمی‌کرد، امروز چنین میوه زیبایی به ما نمی‌داد. شاگردان من هم اگر سختی درس و مشقت یادگیری را تحمل نمی‌کردند، هیچ‌وقت به این سطح از دانش و فهم نمی‌رسیدند.»

شاه از این حرف معلم خیلی خوشش آمد و از او خواست که به عنوان وزیر در دربار بماند و در کارها به او مشورت دهد.

داستان شماره 2- راز موفقیت

مردی جوان می‌خواست راز موفقیت را پیدا کند. برای همین پیش سقراط رفت و از او پرسید. سقراط به او گفت: «فردا صبح کنار رودخانه با هم دیدار کنیم.»

صبح روز بعد، هر دو به رودخانه رفتند و داخل آب شدند. آنقدر پیش رفتند که آب تا گردنشان رسید. ناگهان سقراط سر مرد جوان را زیر آب فشار داد. مرد جوان کاملاً غافلگیر شده بود و سعی کرد خودش را آزاد کند. اما سقراط محکم‌تر او را نگه می‌داشت. آنقدر این وضعیت ادامه یافت تا صورت جوان کبود شد. در همان لحظه، سقراط او را رها کرد. مرد جوان سرش را از آب بیرون آورد و با تمام وجود نفس کشید.

سقراط پرسید: «وقتی زیر آب بودی، تنها چیزی که آرزویش را داشتی چه بود؟» جوان پاسخ داد: «هوا.» سقراط گفت: «راز موفقیت همین است. وقتی برای یک نفس هوا این‌قدر مصمم بودی، اگر برای رسیدن به موفقیت هم به همین اندازه اشتیاق داشته باشی، حتماً به آن می‌رسی.»

داستان شماره 3- تنبلی یا تلاش؟

روزی پسر جوانی بود که به خاطر تنبلی زیاد، باعث ناراحتی خانواده شده بود. پدرش از این وضعیت بسیار غمگین بود و با وجود تلاش‌های زیاد، نتوانسته بود پسرش را از این عادت بد دور کند. یک روز پدر تصمیم گرفت پسر را نزد مرد دانایی ببرد و از او کمک بخواهد.

مرد دانا با روی خوش به پسر گفت: اگر حرف‌های پدرت درست باشد، آینده سختی در انتظار توست. آیا این را می‌دانی؟
پسر با بی‌حوصلگی شانه‌اش را بالا انداخت و گفت: برایم مهم نیست.

مرد دانا به او نگاه کرد و گفت: چه خوب که نظرت را صادقانه گفتی. می‌خواهی این جمله را روی این تخته بنویسی و چند روزی در اینجا بمانی؟
پسر پذیرفت و جمله را نوشت، سپس برای استراحت به اتاقش رفت.

صبح روز بعد، هنگام صبحانه، مرد دانا به آشپز دستور داد غذای کمی به پسر بدهد. پسر که از کمبود غذا ناراحت شده بود، نزد مرد دانا رفت و شکایت کرد. مرد دانا با بی‌تفاوتی به نوشته روی تخته اشاره کرد و از پسر خواست آن را بلند بخواند. سپس گفت: این همان حرفی است که خودت همیشه می‌زنی.

ظهر و شب نیز همین اتفاق تکرار شد. پسر گرسنه نزد پدرش شکایت کرد و هر دو نزد مرد دانا رفتند. پسر گفت: اگر به همین شکل کم غذا بخورم، از گرسنگی ضعیف خواهم شد. مرد دانا دوباره به تخته اشاره کرد و گفت: پاسخ تو همان است که خودت نوشته‌ای.

روز سوم، پسر که دیگر بسیار ضعیف شده بود، نزد مرد دانا آمد و پرسید: لطفاً به من بگو چطور می‌توانم غذای کافی به دست آورم؟
مرد دانا او را به آشپزخانه فرستاد و از آشپز خواست کاری به او بسپارد. پسر تا ظهر کار کرد و در عوض، ناهار کاملی خورد و سیر شد. سپس با خوشحالی نزد مرد دانا رفت و گفت: چه خوب که راهی برای رفع گرسنگی پیدا کردم! بعد دوباره به آشپزخانه برگشت و به کارش ادامه داد.

پدر که شاهد تلاش پسرش بود، نزد مرد دانا رفت و پرسید: راز این تغییر چیست؟
مرد دانا پاسخ داد: تو به عنوان پدر، همیشه با مهربانی کم‌کاری‌های او را جبران می‌کردی، اما من به او نشان دادم که نتیجه هر کاری به خودش بازمی‌گردد. اکنون او یاد گرفته که اگر بخواهد زندگی بهتری داشته باشد، باید خودش تلاش کند.

3 انشا در مورد ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود

در ادامه چند نمونه انشا درباره این ضرب‌المثل مشهور ارائه می‌شود.

انشای شماره 1- تلاش و موفقیت

همه مردم آرزوی موفقیت در زندگی را دارند. به ویژه جوانان، همیشه در پی یافتن راه‌های رسیدن به موفقیت هستند و برای آن تلاش می‌کنند. نکته کلیدی در این راه، پشتکار و تلاش بی‌وقفه است. اگر کسی نتواند مشکلات و شکست‌های مسیر را تحمل کند و با اولین مانع، از هدف اصلی خود دست بکشد، هرگز به آرزوهایش نمی‌رسد و طعم خوشبختی را نخواهد چشید.

هرکس تعریف متفاوتی از خوشبختی دارد. بعضی آن را در ثروت زیاد می‌بینند، بعضی در شغل مناسب، و برخی دیگر در تحصیلات عالی یا تشکیل خانواده و کمک به دیگران. هرکدام از این‌ها نوعی موفقیت به شمار می‌روند و برای رسیدن به آن‌ها باید سال‌ها کوشش کرد و دشواری‌ها را به جان خرید.

آن کس در این راه موفق‌تر است که امیدوارتر باشد و از شکست و سختی نترسد. سعدی چه خوش گفت که “نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد”. هیچ کس بدون تحمل سختی و تلاش نتوانسته مسیر موفقیت را طی کند و به آن گنج یا به تعبیر دیگر آرزوی خود، برسد. مزد تلاش، همان رسیدن به خواسته‌ها و آرزوهاست.

انشای شماره 2- پول یا ثروت؟

خیلی از مردم در دنیا آرزوی ثروتمند شدن را دارند. این هدف به اراده قوی، اشتیاق فراوان و پشتکار زیاد نیاز دارد. داستان زندگی ثروتمندان بزرگ و فراز و نشیب‌هایی که پشت سر گذاشته‌اند، به وضوح نشان می‌دهد که هیچ موفقیتی بدون زحمت و برنامه‌ریزی به دست نمی‌آید.

بسیاری از افراد بسیار ثروتمند و مشهور جهان نیز مانند مردم عادی، کار خود را از شغل‌های کوچک و معمولی شروع کرده‌اند. اما تلاش بی‌وقفه و استفاده از فرصت‌ها، مسیر زندگیشان را دگرگون کرده است. نقطه آغاز زندگی خانوادگی و کاری ده نفر از ثروتمندترین افراد جهان، داستان‌های جالبی دارد.

بیل گیتس، بنیانگذار شرکت مایکروسافت، در سال ۱۹۵۵ در یک خانواده متوسط در شهر سیاتل آمریکا به دنیا آمد. او از بچگی به رقابت علاقه داشت و همیشه تلاش می‌کرد در هر کاری از دوستانش بهتر باشد. زمانی که در دوره دبستان بود، با کامپیوتر آشنا شد و خیلی زود در کار با آن مهارت پیدا کرد. در سیزده سالگی، اولین نرم‌افزار خود را که یک بازی ساده بود، نوشت.

در سال ۱۹۷۳، او وارد دانشگاه هاروارد شد و در آنجا با استیو بالمر آشنا گردید. اما بیل گیتس خیلی زود دانشگاه را به خاطر شرکت مایکروسافت رها کرد و تحصیلات خود را ناتمام گذاشت. او هرگز مدرک دانشگاهی نگرفت. در سال ۱۹۷۵، به همراه دوست قدیمی خود، پل آلن، شرکت کوچکی به نام مایکروسافت تأسیس کرد. شعار آن‌ها این بود: «یک کامپیوتر در هر خانه».

در سال ۱۹۸۰، شرکت IBM تصمیم گرفت تا کامپیوتر شخصی خود را به بازار عرضه کند تا از رقابت عقب نماند. در یک اتفاق غیرمنتظره، مسئولیت تهیه نرم‌افزار این کامپیوتر به مایکروسافت سپرده شد. این قرارداد، نقطه عطف بزرگی در تاریخ این شرکت شد.

گیتس در سن نوزده سالگی مدیریت مایکروسافت را بر عهده داشت. او آنقدر سخت کار می‌کرد که گاهی چند روز متوالی از محل کار خارج نمی‌شد و به همراه همکارانش روی پروژه‌های مختلف و خواسته‌های مشتریان تلاش می‌کرد.

پس از کنار رفتن از مدیریت مایکروسافت، او با دارایی حدود ۲۹ میلیارد دلار، بنیاد خیریه «بیل و ملیندا» را راه‌اندازی کرد. این بنیاد با هدف کاهش فقر و مبارزه با بیماری‌هایی مانند ایدز و مالاریا فعالیت می‌کند و باعث شده نام او بیش از پیش به نیکی برده شود.

بیل گیتس در خانه‌ای مجلل به ارزش ۱۲۵ میلیون دلار زندگی می‌کند. این خانه در کنار تپه‌ای با چشمانداز دریاچه واشنگتن قرار دارد و مالیات سالانه آن نزدیک به ۹۹۱ هزار دلار است. او که اکنون ۵۸ سال دارد و ثروتمندترین فرد جهان شناخته می‌شود، در سال گذشته با افزایش حدود ۱۵.۸ میلیارد دلاری ثروت خود، دوباره جایگاه اول را در فهرست ثروتمندان جهان به دست آورد.

انشای شماره 3- کار و درمان

بی‌کاری با نظام جهان در تضاد است. در دنیایی که هر جزء آن مشغول انجام وظیفه‌ای است، بیکار بودن مانند این است که در میان یک ارکستر هماهنگ، ساز ناهماهنگی بنوازی و در نتیجه، زیبایی عالم را برهم بزنی.

علاوه بر این، بیکاری زمینه‌ساز بسیاری از مشکلات اخلاقی و خطاها می‌شود.
**نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد**
گاهی این گنج را می‌توان رهایی از افکار پوچ و کارهای بیهوده نیز معنی کرد.

یکی از محققان می‌نویسد:
از نظر سلامت روان ثابت شده که بیکاری و نداشتن فعالیت فکری، باعث خلأ درونی شده و برای روح انسان زیان‌بار است. کسانی که از کارهای سازنده و مفید دور می‌مانند، معمولاً به سراغ سرگرمی‌های مضر می‌روند؛ مانند قمار، مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر، دنبال کردن لذت‌های ناسالم، خودخوری، حسادت، کینه‌توزی بی‌دلیل، عیب‌جویی از دیگران و انواع انحرافات دیگر.

درمان از طریق کار، تفریح و فعالیت‌های مختلف، یکی از روش‌های اصلی برای معالجه بیماران روانی محسوب می‌شود. نه تنها برای حفظ سلامت روح و جلوگیری از بیماری‌های روانی به فعالیت و اشتغال مفید نیاز داریم، بلکه برای رشد استعدادها و شکل‌گیری درست شخصیت نیز باید از نیروی فکر استفاده کرد و از تنبلی ذهنی پرهیز کرد.

پاسکال نیز گفته است:
ریشه اصلی فسادهای فکری و اخلاقی، بیکاری است. هر کشوری که بخواهد این مشکل بزرگ اجتماعی را حل کند، باید مردم را به کار وادارد تا آرامش واقعی روحی — که تنها عده کمی آن را می‌شناسند — در وجود همگان ایجاد شود.

در نهایت، بیکاری علاوه بر ناهماهنگی با نظام آفرینش، زمینه‌ای مناسب برای انجام خطاها و انحرافات اخلاقی است.

پیام قرآنی نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود

خداوند در سوره نجم قرآن می‌فرماید:
وَ أَنْ لَیْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری. (النّجم: ۳۹ و ۴۰)
یعنی انسان فقط بهره‌ای از تلاش خودش می‌برد و نتیجه کوشش‌هایش را خواهد دید.
در قرآن کریم، بیش از دویست بار به “عمل انسان” به عنوان معیار ارزش او اشاره شده، در حالی که تنها هفت بار از “ساخت” یا “انجام کار” سخن به میان آمده است. از این موضوع می‌توان فهمید که خداوند تلاش و کوشش را مبنای ارزش انسان می‌داند.

همچنین در آیات ۷۹ و ۸۰ سوره توبه، قرآن در مورد کسانی که افراد سختکوش را مسخره می‌کنند، هشدار می‌دهد:
کسانی که مؤمنان بخشنده را سرزنش می‌کنند یا افرادی را که تنها با دسترنج خود زندگی می‌کنند، مسخره می‌کنند، خداوند آنان را مسخره خواهد کرد و عذابی دردناک برایشان در نظر گرفته است. حتی اگر پیامبر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهد، خدا آنان را نمی‌بخشد؛ زیرا به خدا و پیامبرش کافر شده‌اند و خداوند افراد نافرمان را هدایت نمی‌کند.

در این آیات نکته‌ای مهم و تکان‌دهنده وجود دارد: خداوند کسانی را که انسان‌های سختکوش را مسخره می‌کنند، هم‌ردیف کافران قرار داده و آنان را گمراه می‌داند. این نشان می‌دهد که کار و تلاش تا چه اندازه در دیدگاه خداوند ارزشمند است.

ضرب‌المثل ایرانی به درستی می‌گوید:
**نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود**
یعنی بدون زحمت و تلاش، نمی‌توان به موفقیت و خوشبختی رسید.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *