این ضربالمثل برای کسانی به کار میرود که میخواهند دو چیز کاملاً متناقض را همزمان داشته باشند. این افراد میخواهند هم به خواستههای نفسانی و دنیوی خود برسند و هم ارزشهای اخلاقی و معنوی را حفظ کنند؛ در حالی که این دو با هم در تضاد هستند.
این مثل معمولاً در شرایطی بیان میشود که فردی بخواهد کار نادرستی انجام دهد، اما در عین حال تلاش کند تصویر یک فرد خوب و درستکار را نیز در ذهن دیگران حفظ کند. گویی میخواهد هم به لذتهای مادی برسد و هم نام نیک برای خود به جا بگذارد.
ریشه این عبارت به داستانی منسوب است درباره مردی که در حال روزهداری بود. او در میان وعده سحری، با حرص و ولع شروع به خوردن خرما کرد. کسی که شاهد این صحنه بود به او گفت: «یا روزهات را بخور یا خرما را!» meaning that he should either break his fast openly and eat, or stop eating the dates and keep his fast properly. He couldn’t have both the spiritual reward of fasting and the immediate pleasure of indulging in the dates.
به زبان ساده، این ضربالمثل به ما یادآوری میکند که نمیتوان همزمان هم cake داشت هم آن را خورد. باید میان خواستههای متضاد، یکی را انتخاب کرد.

در این نوشته، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی «هم خدا را میخواهد هم خرما را» را با هم مرور میکنیم. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. همچنان با ندابلاگ همراه باشید.
معنی ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را
۱- این ضربالمثل وقتی استفاده میشود که کسی آنقدر طمعکار باشد که همه چیز را فقط برای خودش بخواهد.
۲- به افرادی گفته میشود که تنها به فکر سود خود هستند، حتی اگر به دیگران آسیب برسد.
۳- یعنی فرد میخواهد از هر نظر کاملاً تأمین باشد و هیچ کمبودی نداشته باشد.
۴- این عبارت نشاندهنده زیادهخواهی و خودخواهی است.
داستان ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را
در دوران قدیم، قبل از اسلام، مردم عرب بتپرست بودند. مردی بود که یک باغ بزرگ خرما داشت. او از بهترین خرماهایش بت درست کرده بود و خود و خانوادهاش آن را میپرستیدند و در برابر آن خم میشدند.
سالها به همین شکل گذشت. تا اینکه یک سال، خشکسالی شدیدی آمد و غذا بسیار کم شد. کمککار در هیچ خانهای چیزی برای خوردن نبود. درختان خشک شدند و مردم در سختی به سر میبردند. با این حال، آن مرد همچنان به بت خرمايی خود احترام میگذاشت و با وجود گرسنگی، به آن دست نمیزد.
روزی از روزها، پسر کوچک خانواده که از گرسنگی به ستوه آمده بود، یک خرما از پای بت برداشت و خورد. فردای آن روز هم همین کار را تکرار کرد. کمککار مرد متوجه شد که از خرماهای بت کم میشود. بنابراین تصمیم گرفت مراقب باشد تا بفهمد چه کسی خرماها را برمیدارد.
شب اول، مرد تمام شب را بیدار ماند و مشغول عبادت شد. صبح که کمی استراحت کرد و بیدار شد، دید باز هم یک خرما ناپدید شده. شب بعد با دقت بیشتری مراقبت کرد، اما صبح خوابش برد و وقتی بیدار شد، باز هم یکی از خرماها گم شده بود. پس تصمیم گرفت شب سوم را نیز بیدار بماند و صبح تظاهر به خواب کند تا سارق را ببیند.
شب سوم را هم بیدار ماند و صبح خود را به خواب زد. ناگهان دید پسر کوچکش آرام آرام نزدیک شد، خرمايی از پای بت برداشت و خواست که فرار کند. مرد بلند شد و او را گرفت. پرسید: «چه کار میکنی؟»
پسرک گفت: «پدر، این خرماها خیلی خوشمزهاند. ما چیز دیگری برای خوردن نداریم. یکی از آن را امتحان کن تا ببینی چقدر خوب است.» و یک خرما در دهان پدر گذاشت.
مرد که دید پسرش از گرسنگی مجبور به این کار شده و خودش هم مدتها بود چنین چیز شیرینی نخورده، به پسرش نگاه کرد و لبخندی زد. گفت: «اما تو نباید از خرماهای بت میخوردی!»
پسر پاسخ داد: «پدر، شما هم که از آن خوردید!»
مرد گفت: «بله، من هم خوردم. اما ما نباید خدای خودمان را بخوریم.»
پسرک گفت: «پدر، شما هم هم خدا را میخواهید هم خرما را! ما میتوانیم الآن این خرماها را بخوریم تا زنده بمانیم. وقتی خشکسالی تمام شد و دوباره خرماها زیاد شدند، یک خداي جدید برای خودمان میسازیم!»
مرد ناگهان بلند شد و گفت: «بهترین کار این است که همین الآن این بت خرمايی را بخوریم!»
و اینگونه است که میگویند: هم خرما را خواست هم خدا را!
بیشتر بخوانید: ضرب المثلهای ایرانی
