معنی ضرب المثل ” خانه از پای بست ویران است ” + داستان

معنی ضرب المثل خانه از پای بست ویران است

این ضرب المثل زیبا و پرمعنی می‌گوید: **خانه از پای بست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است**.

این سخن به ما یادآوری می‌کند که اگر پایه‌ها و اساس هر چیزی سست و ناپایدار باشد، هر چقدر هم که به ظاهر و قسمت‌های بالایی آن رسیدگی کنیم، فایده‌ای ندارد و در نهایت آن سازه فرو خواهد ریخت.

مثل یک خانه را در نظر بگیرید. اگر پی و دیوارهای اصلی آن محکم نباشند، صاحب خانه به جای repairing این مشکلات اساسی، فقط به فکر نقاشی کردن و تزئین ایوان و قسمت‌های جلویی خانه باشد، این کار بی‌فایده است. چون خانه از ریشه خراب است.

این مفهوم را می‌توانیم در زندگی خود هم به کار ببریم. برای موفقیت در هر کاری، اول باید به بنیان‌ها و اصول اولیه توجه کنیم. موفقیت‌های ظاهری و زودگذر، اگر بر پایه‌ی درستی بنا نشده باشند، پایدار نخواهند ماند.

معنی ضرب المثل خانه از پای بست ویران است

در این نوشته، می‌خواهیم با هم معنی، مفهوم و داستان پشت این ضرب‌المثل کهن ایرانی را کشف کنیم. در ادامه با ما همراه باشید.

معانی خانه از پای بست ویران است یعنی چه؟

خانه در حال فروپاشی است و با کوچکترین تکان‌ای فرومی‌ریزد، اما صاحب خانه آنچنان غرق تماشای نقاشی‌های زیبای روی دیوارهاست که متوجه نیست این بنا چقدر شکننده و ناپایدار است.

درک عمیق‌تر این است که به جای توجه به ظاهر فریبنده‌ی هر چیز، باید به ذات و درون آن نگاه کرد. مبادا زیبایی سطحی، ما را از نقص‌های اساسی آن غافل کند.

در نگاه عارفانه، وابستگی و دل‌بستن به زیبایی‌های زودگذر و فریبنده‌ی دنیا، انسان را از حقیقت هستی و هدف نهایی‌اش که رسیدن به دیدار پروردگار است، دور می‌سازد.

ایموجی این ضرب المثل 🏠🦶🔒💣

خانه از پایه و اساس خراب و ویران شده است.

داستان ضرب المثل خانه از پای بست ویران است

سعدی در میان گروهی از دانشمندان نشسته بود که ناگهان جوانی وارد شد و پرسید: «آیا کسی اینجا هست که زبان غیرعربی بلد باشد؟ یک پیرمرد صد و پنجاه ساله در بستر مرگ است و به زبانی غیر از عربی صحبت می‌کند. من معنای حرف‌هایش را نمی‌فهمم. شاید می‌خواهد وصیتی بکند.»

بیشتر حاضران در آن جمع به سعدی اشاره کردند. سعدی بلند شد و به سوی بستر آن پیرمرد رفت. پیرمرد که بسیار ضعیف و ناتوان به نظر می‌رسید، با صدایی کم‌جان گفت:
«دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی خورده بودیم و گفتند بس»

سعدی وقتی این سخن را برای دیگران ترجمه کرد، همه تعجب کردند که چرا با این همه عمری که آن پیرمرد کرده، چنین حرفی می‌زند.
سعدی رو به پیرمرد پرسید: «حالت چگونه است؟»
پیرمرد پاسخ داد: «چه بگویم؟
ندیده‌ای که چه سختی همی‌رسد به کسی
که از دهانش به در می‌کنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت
که از وجود عزیزش بدر رود جانی»

سعدی گفت: «فکر مرگ را از خودت دور کن. هر بیماری به معنای نزدیک بودن مرگ نیست. اگر اجازه بدهی، پزشکی را خبر می‌کنم تا تو را معالجه کند.»
پیرمرد گفت:
«دست برهم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاد حریف
خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است»

یعنی: پزشک هم وقتی ببیند پیرمردی مانند من از پیری افتاده و توان خود را از دست داده، کاری نمی‌تواند بکند. پیری دردی است که درمان ندارد؛ مانند خانه‌ای که پایه‌هایش سست شده و در حال فرو ریختن است، اما صاحب خانه هنوز به فکر تزئینات و نقش‌های روی دیوار است.

گلستان سعدی، باب ششم در ضعف و پیری

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *