این ضرب المثل زیبا میگوید که حالت چهره و صورت آدمی، نشاندهنده احساسات و رازهای درون اوست. همانطور که رنگ و حالت صورت، خبر از آنچه در دل میگذرد میدهد.
وقتی کسی شاد است، این شادی در چهرهاش میدرخشد و وقتی غمگین است، این غم در نگاه و حالت صورتش آشکار میشود. حتی گاهی ترس، خشم یا عشق درونی نیز از طریق چهره خود را نشان میدهد.
این مثل به ما یادآوری میکند که احساسات واقعی انسان را اغلب میتوان از چهرهاش خواند، حتی اگر سعی کند آنها را پنهان کند. چهره، آیینهای از درون ماست که رازهای دل را فاش میکند.

در این نوشته میخواهیم به درک مفهوم اصلی این ضربالمثل کهن ایرانی بپردازیم. با ما در ندابلاگ همراه باشید.
معنی رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون یعنی چه؟
1- رنگ چهره هر فرد میتواند نشاندهنده احساسات و وضعیت درونی او باشد. به عنوان مثال، سرخ شدن صورت معمولاً نشانه خشم است، زردی چهره میتواند بیانگر ضعف و بیحالی باشد، و رنگپریدگی و سفیدی صورت اغلب علامت ترس و نگرانی است.
2- این ضربالمثل بیان میکند که صورت افراد اسرار نهان آنان را فاش میسازد. برای نمونه، اگر دانشآموزی در پاسخ به پرسش معلمش دروغ بگوید، ممکن است بیقراری و اضطراب درونیاش در قیافه او نمایان شود و دروغگویی او را آشکار کند.
3- گاهی احساسات درونی افراد بر ظاهر چهره آنان نیز اثر میگذارد. اگر به صورت و رفتار کسی که عاشق شده است دقت کنید، میتوانید عشق درونی او را درک کنید، حتی اگر سعی در پنهان کردن آن داشته باشد. زیرا احساساتش به حدی شدید است که علاوه بر درون، ظاهر او را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
4- در دوران گذشته، پزشکان بیماری افراد را از روی چهره آنان تشخیص میدادند. مثلاً اگر رنگ صورت کسی به شدت زرد میشد، این نشان میداد که صفرای او افزایش یافته است. سپس برای درمان آن اقدام میکردند.
5- حالتها و رفتارهای بیرونی انسانها از هدف و نیات درونی آنان سرچشمه میگیرد.
شعر رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم از سعدی
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاهی میخواهم از آشفتگیهای درونم شکایت کنم
اما باز میبینم که وضع من آشکار است و نیازی به گفتن ندارد
من هیچ توجهی به دنیا و آخرت ندارم
چون تمام فکر و ذکرم دیدار توست و از همه چیز فارغم
اگر قرار است روی مسکین و نیازمند مرا
به خانه دیگران ببینی و از در خودت برانی
من فقط به این فکر میکنم که جانم را فدای تو کنم
نه اینکه بخواهم خودم را از دام عشق تو رها کنم
اگر تو شیرینرویی، یادی هم از من کن
چون من هم مانند فرهاد، از عشق تو دیوانهام
نه من توان دوری را دارم، نه تو رغبت به نزدیکی
چارهای جز صبر ندارم و راه دیگری بلد نیستم
من از همان روزی که راه عشق تو را در پیش گرفتم
دانستم که به معشوق نمی رسم مگر اینکه جانم در خطر باشد
چشمانم از یاد لبان شیرینت همواره در اشک است
یک بار دیگر به من نگاه کن که بسیار گریه کردهام
حرفم را ناتمام رها کردم، چون نگاه کردم و دیدم
که عمرم به پایان میرسد و کارم به پایان نمیرسد
سعدی
