معنی ضرب المثل ” آستین نو بخور پلو “

آستین نو بخور پلو

این ضرب‌المثل زیبا داستان جالبی دارد. وقتی می‌گوییم “آستین نو بخور پلو”، در واقع داریم به کسی توصیه می‌کنیم که از داشته‌هایش لذت ببرد و برای استفاده از چیزهای خوب، منتظر موقعیت خاصی نباشد.

در گذشته، مردم لباس‌های زیبا و نو را فقط برای مهمانی‌ها و مراسم خاص می‌پوشیدند. پلو هم که غذایی لذیذ و خوشمزه بود و معمولاً برای مهمانی‌ها و روزهای ویژه درست می‌شد. این مثل به ما یادآوری می‌کند که نباید تمام عمر را منتظر یک روز ویژه بمانیم.

گاهی اوقات ما بهترین لباس‌هایمان را در کمد نگه می‌داریم، بهترین ظرف‌ها را در کابینت می‌چینیم و منتظر یک مناسبت خاص می‌مانیم. اما زندگی از همین روزهای معمولی تشکیل شده است. بهتر است از نعمت‌هایی که داریم در همان لحظه استفاده کنیم و شادی را به تعویق نیندازیم.

پس این ضرب‌المثل به زبان ساده به ما می‌گوید: از زندگی‌ات همین امروز لذت ببر. از داشته‌هایت استفاده کن و شادی را برای فردا نگه ندار.

آستین نو بخور پلو

در این نوشته می‌خواهیم ببینیم این ضرب‌المثل قدیمی و اصیل ایرانی چه معنایی دارد و چه مفهومی را می‌رساند. با ما در ادامهٔ این مطلب همراه باشید.

معنی آستین نو بخور پلو یعنی چه؟

کسی که فقط به خاطر لباس زیبا و ظاهر فردی، او را به مهمانی دعوت می‌کند، در واقع به خود آن شخص اهمیت نمی‌دهد، بلکه به لباسش توجه دارد. پس بهتر است غذا را به لباسش بدهد، نه به خودش!

این ضرب المثل معمولاً برای افرادی به کار می‌رود که فقط بر اساس ظاهر دیگران به آن‌ها احترام می‌گذارند. اگر کسی ظاهر ساده یا معمولی داشته باشد، نزد این افراد کم‌تر مورد احترام قرار می‌گیرد.

داستان جالبی پشت این ضرب المثل وجود دارد که با خواندن آن، بهتر می‌توانید مفهومش را درک کنید.

داستان ضرب المثل و ریشه آن

یک روز، مرد پولدار و ثروتمندی، ملا نصرالدین را به مهمانی در خانه‌اش دعوت کرد. آن روز، کار ملا در مزرعه طول کشید و فرصت نکرد به خانه برگردد و لباس تازه بپوشد. به همین خاطر، با همان لباس ساده و کهنه راهی مهمانی شد.

وقتی وارد شد، هر بار که مهمان تازه‌ای می‌رسید، به او می‌گفتند: “لطفاً کمی کنار برو.” ملا هم با هر بار شنیدن این حرف، کمی عقب‌تر می‌رفت تا جایی که به انتهای مجلس رسید و کنار کفش‌های مهمان‌ها نشست.

وقتی میوه آوردند، او در همان جای دور، میوه‌اش را خورد؛ اما از رفتار مهمان‌ها خیلی ناراحت و عصبانی بود. برای همین، قبل از آوردن غذا، بی‌سر و صدا از مجلس بیرون زد و به خانه رفت. بهترین لباس‌هایش را از صندوق بیرون آورد و پوشید، سپس دوباره به مهمانی برگشت.

این بار، همه مهمان‌هایی که قبلاً به او توجهی نداشتند، با گرمی از او استقبال کردند و با احترام از او خواستند که بالای مجلس بنشیند. کم‌کم او را به بهترین جای سفره نشاندند.

وقتی غذا آوردند، ملا نصرالدین قاشق را برداشت و به جای آن که غذا را در دهان بگذارد، روی آستین لباسش ریخت و گفت: “بخور آستین نو، این پلو مال توست!”

همه از این کارش شوکه شدند و پرسیدند: “چرا چنین کاری می‌کنی؟”

ملا با لبخند پاسخ داد: “من همان آدم قبلی هستم. وقتی با لباس کهنه آمدم، کسی به من نگاه نکرد و مرا پس زدید؛ اما حالا که لباس نو پوشیده‌ام، با من این‌طور مهربان شده‌اید. انگار که شما مرا دعوت نکرده‌اید، بلکه لباس مرا به مهمانی دعوت کرده‌اید! این هم سهم لباس‌تان!”

با شنیدن این حرف، همه مهمانان و صاحبخانه شرمنده شدند و از ملا عذرخواهی کردند. از آن روز به بعد، این داستان تبدیل به ضرب‌المثلی شد برای افرادی که فقط به ظاهر دیگران توجه می‌کنند و بر اساس لباس و شکل بیرونی به کسی احترام می‌گذارند.

پیشنهادی: ضرب‌المثل‌های بیشتری بخوانید.
اختصاصی–ندابلاگ

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *