در مورد ضربالمثل “چوبکاری نفرمایید” باید بگوییم که این عبارت در واقع یک اشتباه رایج است. شکل درست و اصلی این ضربالمثل، **”چوب لای چرخ انداختن”** است.
معنای این ضربالمثل بسیار ساده و روشن است. وقتی میگوییم کسی “چوب لای چرخ میاندازد”، منظور این است که آن شخص به طور عمدی مانع انجام کار یا پیشرفت کاری میشود. درست مانند زمانی که کسی با گذاشتن یک چوب در میان چرخهای یک گاری، آن را از حرکت بازمیدارد.
این شخص با حرفها یا کارهای خود، جلوی موفقیت دیگران را میگیرد و شرایط را برایشان سخت میکند. این کار میتواند به دلیل حسادت، لجبازی یا دلایل دیگر باشد. هدف اصلی این فرد، ایجاد مشکل و اختلال در کار دیگران است.
پس دفعه بعد که کسی سعی کرد برنامهها یا تلاشهای شما را خراب کند، میتوانید بگویید که او دارد “چوب لای چرخ” شما میاندازد.

در این نوشته، با مفهوم، پیشینه و معنای اصلی ضربالمثل کهن ایرانی «چوبکاری نفرمایید» آشنا خواهید شد. در ادامه با ما همراه باشید.
معنی چوبکاری نفرمایید چیست؟
معنی اصلی “چوبکاری نفرمایید” این است که کسی را با چوب نزنید یا با چوب تنبیه نکنید.
پیشینه این ضربالمثل به زمانی برمیگردد که افراد خاطی را با چوب تنبیه میکردند. این نوع مجازات به صورت رسمی، از دوره فتحعلیشاه قاجار تا زمان ناصرالدینشاه ادامه داشت. در واقع، اگر کسی مرتکب خلافی میشد، با چوب کتک میخورد.
گاهی این تنبیه آنقدر سخت و شدید بود که حتی باعث آسیبهای بسیار جدی میشد. این، خلاصهای از ریشه اصلی این عبارت بود. اما آنچه امروزه بین مردم رایج شده، معنای دیگری دارد و منظور، معنی مجازی و کنایی آن است.
معنی رایج این اصطلاح این است: وقتی فردی با مقام و موقعیت بالاتر، از کسی که جایگاه پایینتری دارد، به شدت تعریف و تمجید کند و او را ستایش کند، فرد مورد تعریف میگوید: “لطف نکنید بزرگوار… داری چوبکاریام میکنی… من شایسته این همه تعریف نیستم.” (این عبارت بیشتر در موقعیتهای تعارفی استفاده میشود).
بعضی افراد هم “چوبکاری” را به چوبهای حراجی ربط میدهند. در گذشته، وقتی کسی کالایش را برای حراج میگذاشت، قیمت پیشنهادی روی یک چوب نوشته میشد و سپس قیمت، مرتب بالاتر برده میشد تا کالا به بالاترین قیمت فروخته شود.
در اینجا هم وضعیت مشابهی وجود دارد؛ وقتی کسی از دیگری زیاد تعریف میکند، در واقع دارد ارزش و قیمت او را بالا میبرد و به اصطلاح، “چوبکاری”اش میکند!
گاهی هم پیش میآید که یک فرد، شخصیت خوبی ندارد و کارهای نادرست زیادی انجام داده است. اما یک نفر پیدا میشود و بیش از اندازه به او محبت و احترام میکند؛ احترامی که آن فرد واقعاً سزاوارش نیست. در این شرایط، اطرافیان به آن شخص محبتکننده تذکر میدهند که: “دیگر بس است. آنقدر داری چوبکاریاش میکنی که کمکم پررو میشود و دیگر نمیتوان او را کنترل کرد!”
کاربرد مجازی و محاوره ای
در گفتگوهای روزمره، این عبارت در چند حالت به کار میرود:
۱. وقتی با مهربانی و محبت زیاد، کسی را شرمنده میکنید.
۲. وقتی بیش از حد معمول و بیش از انتظار، از کسی پذیرایی میکنید یا به او محبت میکنید.
۳. وقتی به کسی که به شما لطفی نکرده است، محبت و نیکی میکنید.
۴. وقتی هدیه یا محبتی را که وظیفه فرد دیگری بوده، شما انجام میدهید و باعث خجالت او میشوید.
در همه این موارد، فردی که شرمنده شده، برای نشان دادن احساسش جملههایی مانند این میگوید:
“چوبکاری نفرمایید”، “فلانی مرا چوبکاری میکند”، “خودم شرمنده هستم، دیگر چوبکاری نفرمایید” و عبارات مشابه.

ریشه ی تاریخی و داستانی ضرب المثل چوبکاری نفرمایید
چوبزنی، همانطور که پیش از این هم گفته شد، به معنای تنبیه کردن فرد با زدن چوب است. این روش مجازات از زمانهای بسیار قدیم، حتی از آغاز زندگی بشر، هنگامی که چوب تنها ابزار در دسترس انسانهای اولیه بود، رواج داشته است. کودکان شیطان و بازیگوش را با چوبهای نازک بر دست و پایشان تنبیه میکردند. همچنین در دورههایی که مردان قدرت بیشتری داشتند، برخی همسران خود را با چوبهای کلفت—به ویژه چوب درخت انار که ضربههایش بسیار دردناک بود و باعث ورم و خونریزی بدن میشد—مجازات میکردند. این نوع رفتار هنوز هم در برخی مناطق محروم جهان دیده میشود.
به تدریج، چوبزنی از محیط خانه فراتر رفت و به عرصه سیاست راه یافت و به عنوان یکی از روشهای مجازات سیاستمداران خطاکار مورد استفاده قرار گرفت.
اگر فرد گناهکاری به اعدام محکوم میشد، او را به پشت میخواباندند و با چوبهای ضخیم آنقدر به شکمش میزدند که رودههایش پاره میشد و در نهایت به دلیل خونریزی داخلی، به شکلی دردناک جان میسپرد.
اگر جرم فرد به اندازه اعدام سنگین نبود—به ویژه اگر محکوم از شاهزادگان، فرماندهان نظامی یا حاکمان مناطق بود—او را با چوبزدن، جریمه نقدی، یا تبعید مجازات میکردند تا برای دیگر کارکنان دولت درس عبرتی باشد و آنها از فرمانها سرپیچی نکنند.
همانطور که اشاره شد، اگرچه چوبزدن از دیرباز رواج داشته، اما مجازات مقامات به این شیوه از زمان فتحعلیشاه قاجار آغاز شد و به ویژه در آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه و با برنامهریزی میرزا تقیخان امیرکبیر، شاهزادگان، فرمانداران و فرماندهانی که در انجام وظایف خود کوتاهی میکردند، با چوب تنبیه میشدند تا دیگران عبرت بگیرند.
بر اساس سندهای تاریخی و برنامههای امیرکبیر، علاوه بر فرمانداران، حدود ۱۴ تن از عموها، پسرعموها و حتی پسران فتحعلیشاه نیز به دلیل اشتباهاتی که مرتکب شده بودند، چوب خوردند و جریمه شدند. اما پس از کشته شدن امیرکبیر، این روش به مرور زمان از رواج افتاد.
امروزه وقتی در گفتوگوهای روزمره میگوییم: «فلانی مرا چوبکاری کرد»، این عبارت از دوره قاجار و به ویژه از زمان صدارت امیرکبیر، که چوبزنی برای مقامات معمول بود، به یادگار مانده است.
**پیشنهادی: معنی ضربالمثل «هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن»**
واقعهی چوب خوردن چند تن از افراد بنام تاریخی
اولین کسی که در دوران قاجار تنبیه بدنی با چوب را تجربه کرد، الهیار خان آصفالدوله، صدراعظم فتحعلی شاه بود. او به دلیل کوتاهی در محافظت از شهر تبریز در برابر ارتش روسیه، مورد مؤاخذه قرار گرفت. به دستور شاه و عباس میرزا نایبالسلطنه، او را به میدان مقابل کاخ شاه در تهران آوردند و روی سکویی که یک توپ بزرگ روی آن قرار داشت، به پاهایش چوب زدند.
یکی دیگر از مقاماتی که چوب خورد، میرزا آقاخان نوری بود. او همراه چند تن از شخصیتهای مهم آن زمان مانند میرزا نظر علی حکیمباشی، شاهزاده ملک قاسم میرزا و بهمن میرزا (برادر ناتنی محمد شاه)، قصد داشتند علیه محمد شاه اقدام کنند. اما حاج میرزا آقاسی، صدراعظم وقت، از نقشه آنان باخبر شد و هر یک را به شکلی مجازات کرد. میرزا آقاخان نوری به دستور شاه در ملاءعام چوب خورد و ۵۰۰ ضربه شلاق دریافت کرد. سپس با پرداخت جریمه نقدی، به همراه خانواده به کاشان تبعید شد و تا آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه در آنجا ماند.
مورد دیگر میرزا هاشم، وزیر مازندران در زمان شاه سلیمان صفوی، بود که خلعت شاه را نپذیرفت. به همین دلیل، در هوای برفی و سرد، هر روز چهل ضربه به کف پایش زدند و پس از نه روز، در اثر این مجازات درگذشت.
دیگری، سید علیمحمد باب بود. هنگامی که در حضور حسینخان نظامالدوله و گروهی از علما در شیراز ادعا کرد: “اینک قرآن من فصیحتر از قرآن شما و نیکوتر از آن است و دین من ناسخ دین پیغمبر شماست”، نظامالدوله دستور داد او را به شدت چوب بزنند.
در پایان، سخن را با بیتی از یک درویش چوبخورده به پایان میبریم که پس از مجازات و در حالی که از درد میپیچید، گفت:
پایم که دویده بود در هر وادی
چون بیادبی نمود، دادش دادی
از دولت تو رسید پایم به فلک
و اکنون به زمین نمیرسد از شادی…
