جواب درس پنجم ۵ نگارش هشتم ✔️ ؛ صفحه ۶۱ ، ۶۲ ، ۶۳ ، ۶۴ ، ۶۵ و ۶۶

پاسخ تمرین‌های درس پنجم کتاب نگارش پایه هشتم (صفحات ۶۱ تا ۶۶)

در این بخش، پاسخ سوالات و انشاهای درس پنجم کتاب نگارش کلاس هشتم ارائه شده است.

جواب درس پنجم 5 نگارش هشتم صفحه 61 ، 62 ، 63 ، 64 ، 65 و 66

**عنوان درس: درس پنجم | موضوع: راهنمای قدم به قدم | پایه هشتم**

در این بخش، می‌خواهیم با هم مروری بر درس پنجم داشته باشیم و آن را به صورت مرحله‌به‌مرحله بررسی کنیم. هدف این است که مطالب اصلی درس را به زبانی ساده و روشن یاد بگیریم.

در این درس، با موضوعات جدیدی آشنا می‌شویم که برای درک بهتر درس‌های بعدی بسیار مهم هستند. سعی می‌کنیم هر بخش را با مثال‌های ساده توضیح دهیم تا برای همه قابل درک باشد.

مطالعه این درس به ما کمک می‌کند تا دانش خود را افزایش دهیم و با آمادگی بیشتری به سراغ مباحث بعدی برویم. با دنبال کردن این راهنمای قدم‌به‌قدم، می‌توانیم به راحتی بر محتوای درس مسلط شویم.

جواب انشاء ها و سوالات درس 5 نگارش هشتم

انتخاب فوری صفحه:
پاسخ سوالات و انشاهای درس پنجم نگارش هشتم
پاسخ تمرین‌های نگارش صفحه ۶۱ نگارش هشتم
پاسخ صفحات ۶۲ و ۶۳ درس پنجم نگارش هشتم
پاسخ بخش بررسی و نتیجه‌گیری صفحه ۶۴ نگارش هشتم
پاسخ تمرین درست‌نویسی صفحه ۶۵ نگارش هشتم
پاسخ بخش حکایت‌نویسی صفحه ۶۶ نگارش هشتم

درس پنجم: با حس‌هایمان بنویسیم / پاسخ تمرین‌های نگارشی صفحه ۶۱
پاسخ صفحات ۶۲ و ۶۳ درس پنجم
پاسخ بخش بررسی و داوری صفحه ۶۴
پاسخ تمرین درست‌نویسی صفحه ۶۵
پاسخ بخش حکایت‌نویسی صفحه ۶۶ نگارش هشتم

جواب فعالیت نگارشی صفحه 61 نگارش هشتم

در متنی که می‌خوانید، مشخص کنید کدام قسمت‌ها نشان می‌دهند که نویسنده از حواس چشایی، بویایی و لامسه خود استفاده کرده و تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته است.

جواب فعالیت نگارشی صفحه 61 نگارش هشتم

**حس چشایی:** طعم ترشی خیارشور روی زبانم پخش شد. روغن کتلت هم لب‌هایم را براق و لیز کرد. خیلی سریع ساندویجم را خوردم. این اولین باری بود که طعم غذا را بدون اینکه اشک بریزم، می‌چشیدم…

**حس لامسه:** شکمم از گرسنگی صدا می‌داد و کتلتِ مچاله در دستم، حسابی حجیم به نظر می‌رسید. مثل یک جوجه گنجشک مرده بود که در کف دستم افتاده بود.

**حس بویایی:** در این متن اشاره‌ای به حس بویایی نشده است.

جواب صفحه 62 و 63 درس 5 نگارش هشتم

کدام یک از موضوعات زیر احساسی در شما ایجاد می‌کند؟ یکی را انتخاب کنید و احساس خود را نسبت به آن شرح دهید.

جواب صفحه 61 درس 5 نگارش هشتم

بوی خاک بعد از باران
عطر باران از همه عطرهای دنیا بهتر است. وقتی اولین قطره‌های باران به زمین می‌خورند و بوی خاک خیس شده در هوا می‌پیچد، احساس می‌کنم روح از بدنم جدا شده است. در آن لحظه دوست دارم فقط نفس‌هایم را به داخل بکشم و بازدمی نداشته باشم تا مبادا حتی برای یک ثانیه، بوی این عطر آسمانی را از دست بدهم.

باران بهار و پاییز با هم فرق دارند. باران بهاری بوی سبزی، شکوفه و خاک تازه می‌دهد و رنگ گل‌های رنگارنگ بهاری را در ذهن زنده می‌کند. این باران می‌آید تا زندگی تازه‌ای به طبیعت بدهد و زمین را برای رشد و باروری آماده کند. اما باران پاییزی بوی برگ‌های زرد و خشکِ خیس‌خورده و خاک را دارد و سرمای آن خبر از آمدن فصل سفیدپوش زمستان و خواب طبیعت می‌دهد.

صدای باران هم زیباترین موسیقی طبیعت است؛ چه وقتی که به پنجره خانه برخورد می‌کند، چه وقتی که صدای شرشر آب از ناودان می‌آید، و چه وقتی که آسمان با صدای بلند غرش می‌کند و برق آن ناگهان ترس به دل می‌اندازد.

خداوند با باران با ما حرف می‌زند… از همان اول که ابرهای تیره آسمان را می‌پوشانند و اولین قطره‌ها به زمین می‌افتند و گل‌ها و گیاهان شروع به رقصیدن می‌کنند، تا وقتی که باران قطع می‌شود، ابرها کنار می‌روند و درخشش گلبرگ‌های خیس و رنگین‌کمان ما را شاد می‌کند…
همه این‌ها با زبان باران در گوش ما نجوا می‌کنند تا پیام خدا را به ما برسانند که می‌گوید:
“بنده من ببین که چه بی منت نعمتم را بر سر طبیعت و انسان ها جاری می سازم، شکر من را به جای آور و از این جشن آسمانی که روی زمین برپا کرده ام لذت ببر.”
و صدها پیام دیگر.

چه حیف که خیلی از ما صدای باران را می‌شنویم اما زبان آن را که از گویاترین زبان‌های جهان است، درک نمی‌کنیم…

نوشته‌ای درباره بوی خاک بعد از باران و صدای باران
آسمان پر از ابرهای تیره است و باران می‌بارد. قطره‌های ریز باران روی برگ‌های زرد و بنفشِ روی زمین می‌افتند. این صدای دلنشین باران است.
چشمانم را می‌بندم و دست‌هایم را به سوی آسمان باز می‌کنم. قطره‌های باران روی دست‌هایم می‌لغزند. صدای باران و نوازش قطره‌های آن، بهترین لحظه زندگی من است.

باران می‌بارد. قطره‌های ریز باران به دیوارهای گلی روستای مادری‌ام برخورد می‌کنند. این بوی خاک است؛ عطر طبیعت و باران و خاک که همه جا را پر کرده است. نفس عمیقی می‌کشم و بوی آشنا خاک سرم را گرم می‌کند.
با خودم فکر می‌کنم: آیا بوی بهترین عطرهای دنیا از بوی خاک خیس‌خورده بهتر است؟! برای من که این‌طور نیست… ما از خاک آمدیم و سرشت ما از خاک است. شاید به همین دلیل است که این‌قدر بوی خاک را دوست دارم.

باران که می‌بارد، نشانه بخشش بی‌چشم‌داشت آسمان است. بخشش آسمان به زمین و انسان. باید از خانه بیرون برویم و به دل طبیعت بزنیم و زیر باران بایستیم، به صدای باران گوش دهیم، نفس‌های عمیق بکشیم و لذت ببریم.

معجزه باران همیشه مرا خوشحال می‌کند. روزهای بارانی همیشه بهترین روزهای زندگی من هستند. بعضی وقت‌ها به خیابان می‌روم و به آدم‌ها نگاه می‌کنم که سریع راه می‌روند تا خیس نشوند. به آن‌ها لبخند می‌زنم و زیر باران شروع به دویدن می‌کنم تا صدای قدم‌هایم با صدای قطره‌های باران یکی شود، تا من و باران با هم یکی شویم.

در روزهای بارانی بیشتر از همیشه از خداوند مهربان و بخشنده تشکر می‌کنم. او بهترین چیزها را برای ما آفریده است و یکی از بهترین نعمت‌هایش همین باران است.

✅ همگام درس ✅

بوی سیر
سیر بوی خوبی دارد، اما فقط وقتی که از دهان کسی نیاید! دیروز مادرم آش درست می‌کرد و بوی سیر همه خانه را پر کرده بود. واقعاً بوی خوبی داشت. من هم در پختن آش به مادرم کمک می‌کردم و حتی خیلی از سیرها را خودم خرد کردم.
بعد از تمام شدن کار، دست‌هایم را بو کردم. وای! چه بوی تندی! نه اینکه بوی خود سیر بد باشد، بلکه بوی آن روی دست‌هایم ماندگار شده بود. هر چه سعی کردم بوی سیر را از دست‌هایم پاک کنم، نشد که نشد.
خلاصه چند روز با بوی سیر روی دست‌هایم سر کردم! اما سیر وقتی پخته می‌شود، بوی تندش مثل وقتی که خام است نیست. سیر برای خودش داستان‌ها دارد. مثلاً یک روز مهمان داشتیم. سر سفره برای خوردن با آبگوشت، ترشی سیر گذاشته بودیم. چه خوشمزه بود!
ترشی سیر با آبگوشت این‌قدر جواب داد که همه‌ی ما، از پدر و عمو و دایی گرفته تا خود من، کلی از آن خوردیم. بعد از غذا که سفره را جمع کردیم و مشغول صحبت شدیم، چه حالی شده بود فضای اتاق! بوی سیر که از دهان همه بلند می‌شد، هوای اتاق را عجیب کرده بود!
خوشبختانه همه‌ی ما ترشی سیر خورده بودیم وگرنه بعضی‌ها باید بوی دهان بعضی دیگر را تحمل می‌کردند! خلاصه که این بوی سیر در خانه ما تبدیل به بوی شادی شده بود! هم حرف می‌زدیم و هم به بوی سیر می‌خندیدیم!

✅ همگام درس ✅

دست زدن به یک ظرف داغ
اولین باری که یک ظرف داغ را لمس کردم، اولش کمی بی‌حس شدم و بعدش دستم شروع به سوزش کرد! دو انگشت دست راستم را به ظرف پر از خورشت فسنجان داغ چسبانده بودم. بار اول خیلی سوزش داشت و احساس کردم که گرمای ظرف تا عمق استخوان‌های انگشتم رفته است.
دست‌هایم می‌سوخت و یک حس عجیب به تمام وجودم رخنه کرده بود. از شدت گرما، بعضی وقت‌ها احساس سرما می‌کردم و بعضی وقت‌ها هم دستم بی‌حس می‌شد.
بعد از چند ثانیه، یک حس عجیب به من گفت که دوباره انگشتم را به ظرف داغ نزدیک کنم و همان حس را دوباره تجربه کنم! جالب اینجا بود که این بار آن‌قدرها نمی‌سوخت. نمی‌دانم ظرف خنک‌تر شده بود یا دستم به گرمای آن عادت کرده بود و شوک اولیه را نداشت. خیلی جالب بود که پوستم گرمای ظرف را می‌گرفت و آن را به سمت گوشت و استخوان می‌فرستاد.

✅ همگام درس ✅

طعم لبوی داغ در یک روز برفی
مقدمه: گاهی آدم‌ها در خاطراتشان گیر می‌کنند و گاهی خاطرات در وجودشان. گاهی اتفاق‌های خیلی ساده تبدیل به خاطره‌هایی همیشگی می‌شوند و برای همیشه در ذهن می‌مانند.
بدنه: همه آن روزها را به یاد دارم. روزهای سرد و برفی زمستان که با پدربزرگ پیش همان فروشنده لبو می‌رفتیم. هنوز هم بوی لبوی داغ مرا به سوی همان فروشنده می‌کشاند. نمی‌دانم چه رازی در آن لبوها بود که حتی یک تکه از آن می‌توانست مرا کاملاً گرم کند. آن‌قدر گرم می‌شدم که حتی ایستادن کنار آتش هم نمی‌توانست آن‌قدر مرا گرم کند. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم گرمای محبت پدربزرگ بود که مرا این‌چنین گرم می‌کرد و علاقه‌ای بود که به بیرون رفتن با او داشتم. درست فکر می‌کردم. حالا که پدربزرگ نیست، انگار گرمای لبو هم نیست. دیگر روزهای برفی را دوست ندارم و وقتی از کنار فروشنده لبو رد می‌شوم، میلی به خوردن لبو ندارم. اشتیاقی که برای خوردن لبو داشتم، فقط زمانی بود که دست در دست پدربزرگ برای خوردن آن به خیابان‌های برفی می‌رفتم… حالا دیگر نه پدربزرگی هست و نه لبویی!
نتیجه: خاطرات خیلی عجیب هستند. گاهی به روزهایی که خندیده بودیم گریه می‌کنیم و گاهی به روزهایی که گریه کرده بودیم می‌خندیم. افسوس که خاطرات می‌مانند و آدم‌ها می‌روند! چه خوب می‌شد اگر خاطرات می‌رفتند و آدم‌ها می‌ماندند.

✅ همگام درس ✅

حمل یک قالب یخ بدون دستکش
من همیشه گرمای هوا را به سرما ترجیح می‌دهم، با این که برف را دوست دارم و با آمدن زمستان ذوق می‌کنم، اما باز هم گرمای هوا برایم دل‌پذیرتر است.
امروز، خورشید وسط آسمان بود و تابش آن مستقیم به سر آدم می‌خورد. طاقت همه طاق شده بود و دیگر کسی تحمل پوشیدن مانتو و شال و روسری را نداشت. من هم تندتند به سمت خانه می‌رفتم، اما گرما امانم را بریده بود. همین‌طور که نگاه می‌کردم، مغازه‌ای را دیدم که روی شیشه‌اش نوشته بود: یخ موجود است.
نمی‌دانم چرا، اما ناخودآگاه دلم خواست یک قالب یخ بردارم و سرمای آن را به صورتم بمالم، نفسی عمیق بکشم و بر گرمای هوا غلبه کنم.
پس وارد مغازه شدم و یک قالب یخ خریدم. به محض این که آن را در دست گرفتم، دستم سرد شد و کمک‌مک بی‌حس می‌شد. کمی از آب آن را به صورتم زدم و با لذت تمام لبخند زدم. اصلاً نگران نگاه دیگران نبودم، چون عقل من در آن لحظه این دستور را داده بود و من هم از آن پیروی می‌کردم.
با این که سرمای زیادی در دستانم احساس می‌کردم، قالب یخ را در سطل زباله انداختم و به مسیر باقی‌مانده تا خانه و کولر ادامه دادم.

جواب نتیجه برسی و داوری صفحه 64 نگارش هشتم

یکی از نوشته‌های تمرین شماره ۲ را انتخاب کرده و آن را از نظر محتوا و ساختار تحلیل و ارزیابی کنید.

جواب درست نویسی صفحه 65 نگارش هشتم

بررسی و نتیجه‌گیری: این نوشته از یک پیش‌نویس استفاده کرده و نشانه‌های نگارشی در آن به درستی به کار رفته است. نویسنده به ویرایش و درست‌نویسی نیز توجه نشان داده است. ساختار متن شامل بخش آغازین، میانی و پایانی است و این نظم در کل نوشته حفظ شده است.

جواب درست نویسی صفحه 65 نگارش هشتم

گزارش‌های زیادی دربارهٔ مهارت نویسندگی دانش‌آموزان به دست ما رسیده است.

در شهر شیراز، باغ‌های زیبایی وجود دارد که پر از درخت نارنج هستند.

جواب حکایت نگاری صفحه 66 نگارش هشتم

در زمان‌های قدیم، پادشاهی بود که گوش‌درد شدیدی گرفت و در نهایت شنوایی هر دو گوشش را از دست داد. حتی پزشکان هم نتوانستند کاری برایش بکنند. حاکم از این موضوع بسیار ناراحت بود، چون دیگر نمی‌توانست صدای افراد بی‌گناه و ستمدیده را بشنود و این او را آزار می‌داد. یک روز، فرد خردمندی نزد او آمد و با اشاره و نوشتن روی کاغذ به پادشاه گفت: “ای فرمانروا، چرا این‌قدر افسرده هستی؟ تو تنها یکی از حس‌هایت را از دست داده‌ای، اما خداوند نعمت‌های فراوان دیگری به تو داده که همه آن‌ها سالم هستند. از این نعمت‌ها استفاده کن تا این کمبود جبران شود.” پادشاه کمی فکر کرد و سپس گفت: “ای مرد دانا، راست می‌گویی. من فقط به نداری خود نگاه می‌کردم و نعمت‌های دیگرم را فراموش کرده بودم.”

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *