در تمرینهای درس “پرواز کن، پرواز!” از کتاب تفکر و پژوهش پایه ششم، با داستان و سوالاتی روبرو میشویم که درباره قدرت فکر و اندیشه است.
در این درس، از ما خواسته شده تا خوب فکر کنیم و پاسخ دهیم. پاسخها میتوانند اینگونه باشند:
**فعالیت اول: کامل کنید**
اندیشه و فکر انسان مانند یک پرنده است که میتواند تا بینهایت پرواز کند. هیچ چیزی نمیتواند آن را محدود کند. فکر ما میتواند به گذشته سفر کند، آینده را پیشبینی نماید و برای حل هر مشکلی راهحلی بیابد.
**فعالیت دوم: پاسخ دهید**
* **سوال ۱:** مهمترین ویژگی فکر این است که هیچ مرزی ندارد. برخلاف بدن ما که به غذا و استراحت نیاز دارد، فکر ما همیشه آزاد و در حال حرکت است.
* **سوال ۲:** برای تقویت قدرت فکر میتوانیم مطالعه کنیم، سوال بپرسیم، در مورد چیزهای مختلف دقیق شویم و با دیگران گفتوگوی مفید داشته باشیم.
* **سوال ۳:** بله، فکر میتواند باعث پیشرفت شود. وقتی ما در مورد یک مشکل فکر میکنیم و برای آن راهحل پیدا میکنیم، در واقع یک قدم به پیشرفت نزدیکتر شدهایم. همه اختراعات و اکتشافات بزرگ، اول در ذهن یک انسان شکل گرفتهاند.
**فعالیت سوم: یک مثال بزنید**
یک دانشمند را در نظر بگیرید که میخواهد دارویی برای یک بیماری پیدا کند. او روزها و شبها در آزمایشگاه خود به این فکر میکند که کدام مواد میتوانند مفید باشند. او با استفاده از قدرت فکر خود، راههای مختلف را آزمایش میکند تا در نهایت به داروی مورد نظر دست پیدا کند. این یک نمونه واقعی از قدرت بیپایان فکر است.

نام درس: پرواز کن پرواز
موضوع: پاسخ فعالیتها
پایه: ششم دبستان
پاسخ درس پرواز کن پرواز
در این درس، دانشآموزان با فعالیتهای مختلفی روبرو میشوند که به آنها کمک میکند مفهوم پرواز را بهتر درک کنند. این فعالیتها شامل تمرینهای علمی، مشاهدهی طبیعت و تفکر دربارهی چگونگی حرکت پرندگان در آسمان است.
برای نمونه، در یکی از تمرینها، از دانشآموزان خواسته میشود تا به آسمان نگاه کنند و رفتار پرندگان را هنگام پرواز توصیف کنند. این مشاهده به آنها میآموزد که پرندگان چگونه با حرکت بالهای خود در هوا حرکت میکنند و چگونه جهت خود را تغییر میدهند.
در فعالیت دیگری، دانشآموزان با ساخت یک مدل ساده، مانند یک هواپیمای کاغذی، با اصول اولیهی پرواز آشنا میشوند. آنها متوجه میشوند که شکل بالها و نحوهی طراحی آنها چطور به پرواز کمک میکند.
همچنین، در بخش دیگری از درس، دربارهی اهمیت پرواز در زندگی انسان و موجودات دیگر صحبت میشود. دانشآموزان یاد میگیرند که پرواز تنها یک حرکت فیزیکی نیست، بلکه نمادی از آزادی، تلاش و رسیدن به هدفهای بزرگ است.
این فعالیتها به دانشآموزان کمک میکند تا با کنجکاوی و خلاقیت، دنیای اطراف خود را بهتر بشناسند و برای رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند.
جواب گفت و گو کنید صفحه 97 درس پرواز کن تفکر و پژوهش ششم
عقاب در پایان ماجرا چه فرقی با عقاب اول داستان کرده بود و چه چیزهایی در او مثل قبل مانده بود؟
جواب: عقاب اول فکر میکرد یک جوجه است، ولی آخر کار فهمید که واقعاً یک عقاب است و میتواند در آسمان پرواز کند.
اگر دوست کشاورز، عقاب را به کوهستان نمیبرد، به نظرتان سرنوشت آن پرنده چه میشد؟
جواب: احتمالاً همچنان خودش را یک جوجه میدانست و کنار کشاورز در مزرعه زندگی میکرد.
اگر شما به جای آن جوجهعقاب بودید، کدام زندگی را برایش انتخاب میکردید؟ چرا؟
جواب: زندگی به عنوان یک عقاب واقعی را ترجیح میدادم، چون هر کسی باید طبق تواناییها و ویژگیهای درونی خودش زندگی کند.
حالا پنج دقیقه به خودتان فکر کنید. چه تواناییهایی در شما وجود دارد که میتوانید آنها را رشد دهید؟ چطور میتوانید این استعدادها را پرورش دهید؟
جواب: من میتوانم نقاشیهای قشنگ بکشم. برای قویتر شدن در نقاشی، باید بیشتر تمرین کنم و در کلاسهای آموزشی شرکت کنم.
جواب فعالیت در خانه صفحه 98 تفکر و پژوهش ششم
از پدر، مادر و بزرگان فامیل خود سؤال کنید: آیا در بین داستانهای فارسی یا خاطرات خودشان، حکایتی میشناسند که نتیجهاش شبیه به ماجرای جوجه عقاب باشد؟ خلاصهٔ آن داستان را در کتابتان یادداشت کنید.
پاسخ: کلاغی آرزو داشت مانند کبک راه برود؛ کبکی که با ظرافت و زیبایی گام برمیداشت. اما در پایان، کلاغ حتی راه رفتن عادی خودش را هم از یاد برد.
این کلاغ میدید که بقیهٔ حیوانات، راه رفتن کبک را تمجید میکنند و او با چه زیبایی و نازپیچی حرکت میکند. روزهای زیادی به تماشای کبک گذشت تا اینکه با خودش فکر کرد: چرا من نباید بتوانم مثل او راه بروم؟ مگر نه این است که هر دوی ما شبیه همیم؟ هر دو دو پا و دو بال داریم.
این فکر، ذهن کلاغ را به خود مشغول کرد و در نهایت تصمیم گرفت راه رفتن کبک را تقلید کند تا مورد تحسین دیگران قرار بگیرد.
کلاغ با این هدف، هر روز نزدیک لانهٔ کبک میرفت و حرکاتش را نگاه میکرد. وقتی حس کرد به اندازهٔ کافی یاد گرفته، یک روز به جنگل رفت و سعی کرد مانند کبک راه برود.
حیوانات دیگر با تعجب و خنده به او نگاه میکردند و میپرسیدند: چرا اینطوری راه میروی؟ اما کلاغ به حرف کسی گوش نمیداد و به راه خود ادامه میداد. تا اینکه پایش پیچ خورد و بر زمین افتاد و از درد ناله کرد. این زمین خوردن آنقدر شدید بود که تا مدتی کلاغ نمیتوانست درست راه برود.
در همین موقع، جغد خردمند به او گفت: تو میخواستی شبیه کبک راه بروی، اما در این راه، راه رفتن خودت را هم فراموش کردی.
کلاغ تازه متوجه اشتباه خود شد و تصمیم گرفت از آن به بعد، فقط خودش باشد؛ نه کبک، نه هیچ حیوان دیگری.
