شکرگزاری از نعمتها باعث میشود که آن نعمتها بیشتر و بیشتر شوند. اما اگر در برابر این نعمتها ناسپاسی کنی و آنها را نادیده بگیری، آن نعمت از دست تو بیرون خواهد رفت و از بین خواهد رفت. 🤲🏽

در این نوشته، به بررسی مفهوم ضربالمثل ایرانی “شکر نعمت، نعمتت افزون کند” از کتاب نگارش پایه ششم میپردازیم. امیدواریم این مطلب برای شما مفید باشد.
معنی ضرب المثل شکر نعمت، نعمتت افزون کند
وقتی انسان برای نعمتهای خدا سپاسگزار باشد و ارزش آنها را بداند، خداوند از این سپاسگزاری خوشحال میشود و برکت و نعمتهای بیشتری به او میبخشد. شکرگزاری به این معناست که از آنچه به ما داده شده، درست استفاده کنیم و آن را بیهوده هدر ندهیم.
◊ توضیح این ضربالمثل در یک بند:
شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است؛ زیرا نعمت، کالای دنیای گذراست، اما شکر، نعمت پایدار آخرت است. سپاسگزاری به شکلهای گوناگونی انجام میشود؛ مثلاً فرد میتواند با زبان، قدردانی خود را بیان کند. استفاده درست از نعمتها نیز نوعی دیگر از شکرگزاری است که از شکر زبانی بالاتر است.
شکر و سپاس به عنوان یک ویژگی اخلاقی پسندیده، مورد تأیید و تشویق قرار گرفته است. هر انسانی با خرد خود درمییابد که باید در برابر کسانی که به نوعی به او خدمتی میکنند یا نعمتی به او میبخشند، سپاسگزار باشد.

۴- به عبارت دیگر، اگر خداوند ببیند بندهاش میتواند از نعمتی که به او داده، به خوبی استفاده کند و در برابر آن سپاسگزار باشد، نعمتهای بیشتری به زندگی او اضافه خواهد کرد.
۵- در مقابل، کسی که نعمتهای خدا را در زندگی خود نادیده بگیرد و آنها را کوچک بشمارد، نه تنها شرایطش بهتر نخواهد شد، بلکه حتی ممکن است همان نعمتهای قبلی را نیز از دست بدهد.
گسترس این ضرب المثل در قالب داستان
روزی، یک سنگتراش از شغلش ناراضی بود و احساس میکرد زندگیاش بیارزش است. وقتی از جلوی خانه یک تاجر ثروتمند رد شد، درِ خانه باز بود و او عمارت مجلل، باغ بزرگ و خدمتکاران فراوان تاجر را دید. دلش برای خودش سوخت و با خود گفت: «این تاجر چقدر قدرتمند است!» و آرزو کرد که کاش او هم یک تاجر باشد.
ناگهان، به خواست خداوند، او به تاجری پولدار و بانفوذ تبدیل شد. مدتها فکر میکرد که از همه بالاتر است. تا اینکه روزی حاکم شهر از آنجا گذشت و دید همه مردم، حتی تاجران، به حاکم احترام میگذارند. با خودش گفت: «ای کاش من هم حاکم بودم، آن وقت قدرتمندترین فرد میشدم!»
بلافاصله، به حاکم شهر تبدیل شد و بر تخت روان نشست و همه به او تعظیم کردند. اما خورشید چنان تند میتابید که اذیتش کرد. با خود فکر کرد: «خورشید از من قویتر است.» پس آرزو کرد خورشید شود و خورشید شد و با تمام توان به زمین تابید.
چند روزی نگذشته بود که ابری بزرگ و تیره آمد و جلوی نور او را گرفت. با خود گفت: «پس ابر از خورشید هم قدرتمندتر است!» و آرزو کرد که ابر شود و تبدیل به ابری بزرگ شد.
اما بعد، باد تندی وزید و او را به این سو و آن سو پرتاب کرد. این بار آرزو کرد باد شود و باد شد. اما وقتی به یک صخره سنگی رسید، نتوانست آن را تکان دهد. با خود گفت: «این صخره از همه محکمتر است!» و درجا تبدیل به یک تختهسنگ بزرگ شد.
در حالی که با غرور ایستاده بود، ناگهان احساس ضربه کرد و دید که دارد خرد میشود. پایین را نگاه کرد و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم مشغول تراشیدن او بود!
این داستان با ضربالمثل «دست بالای دست بسیار است» نیز مطابقت دارد.
پیشنهادی: ضربالمثلهای بیشتری بخوانید
ضربالمثل نگارش ششم _ ندابلاگ
