معنی ضرب المثل ” دست از ترنج نشناخت “

دست از ترنج نشناخت

این ضرب‌المثل داستان فردی را روایت می‌کند که با وجود برخورداری از یک موقعیت خوب یا یک فرصت ارزشمند، نه تنها از آن استفاده نمی‌کند، بلکه حتی نمی‌تواند ارزش واقعی آن را درک کند.

داستان پشت این مثل این است: مردی بی‌سواد یک ترنج (نوعی مرکبات خوشبو و ارزشمند) در دست داشت. او نمی‌دانست این میوه چیست و چه کاربردهایی دارد. از قضا، او نزد کسی رفت که بسیار بیمار بود و به چیزی جز یک ترنج تازه نیاز نداشت. اگر آن ترنج را به بیمار می‌داد، جانش نجات می‌یافت. اما مرد بی‌سواد، به جای این کار، ترنج را مانند یک توپ بازی به سمت بیمار پرتاب کرد و باعث رنجش بیشتر او شد.

از این داستان، ضرب‌المثل “دست از ترنج نشناخت” متولد شد. این مثل در موقعیت‌های مختلفی به کار می‌رود:

* وقتی کسی فرصت طلایی پیش آمده را نمی‌شناسد و آن را از دست می‌دهد.
* وقتی شخصی از یک موقعیت یا یک چیز باارزش، استفاده نادرست و نابجا می‌کند.
* وقتی فردی به دلیل نداشتن دانش و درک کافی، نمی‌تواند شایستگی و ارزش فرد یا چیزی را تشخیص دهد.

در یک کلام، این ضرب‌المثل به ما هشدار می‌دهد که نادانی و کوته‌فکری می‌تواند باعث شود بهترین فرصت‌های زندگی را از دست بدهیم و حتی به جای سود رساندن، به خودمان یا دیگران آسیب بزنیم.

دست از ترنج نشناخت

در این نوشته، شما با مفهوم و پیام یک ضرب‌المثل کهن ایرانی آشنا خواهید شد. در ادامه با ما همراه باشید.

معنی دست از ترنج نشناخت چیست؟

۱- یعنی آنقدر دستپاچه شد که نتوانست کارش را درست و حسابی انجام دهد.
۲- این ضرب‌المثل وقتی استفاده می‌شود که کسی آنقدر پریشان و آشفته شده باشد که تمرکزش را از دست داده و در نتیجه ممکن است کار نامعقول یا عجیبی از او سر بزند.

ریشه ضرب المثل دست از ترنج نشناخت

داستان این ضرب‌المثل به ماجرای حضرت یوسف علیه‌السلام برمی‌گردد. ایشان پیامبری بودند که چهره‌ای بسیار زیبا داشتند. زن پادشاه مصر، زلیخا، که به ایشان دل بسته بود، خواسته‌های نادرستی از یوسف پیامبر داشت، اما حضرت یوسف به خدا پناه برد و هرگز به خواسته‌های ناشایست او تن نداد.

زلیخا برای اینکه خود را نزد دیگران بی‌گناه نشان دهد، از زنان شهر دعوت کرد تا در مهمانی او حاضر شوند. به هر یک از آنان چاقوی تیزی همراه با یک ترنج داد تا پوست آن را بکنند. سپس دستور داد حضرت یوسف که غلام او بود، وارد مجلس شود تا چیزی به او بدهد و سپس بیرون برود.

وقتی یوسف با آن وقار و حیا وارد شد، زنان مصر چنان مجذوب زیبایی او شدند که به جای پوست کندن ترنج، دست‌های خود را بریدند و خون از دستانشان جاری گشت.

از آن زمان، این داستان به ضرب‌المثلی تبدیل شد برای افرادی که در انجام کاری چنان دستپاچه و مضطرب می‌شوند که کنترل کار از دستشان خارج می‌گردد.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *