معنی ضرب المثل ” بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد “

بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد 🥒

این شعر کودکانه، خبر از آمدن بهار و فصل تازه می‌دهد. “بزک نمیر” اشاره به شکوفه‌های سفید درخت بادام است که در آغاز فصل بهار، مانند برف، زیبایی خاصی به طبیعت می‌بخشند. شاعر با این تصویر زیبا، نوید رسیدن روزهای سبز و خوشحال را می‌دهد.

در ادامه، با آوردن نام “کمبزه” و “خیار”، به میوه‌ها و محصولات تازه این فصل اشاره می‌کند. این بخش از شعر، نشان‌دهنده فراوانی نعمت و شادی در فصل بهار است.

در کل، این شعر ساده و خاطره‌انگیز، احساس شادی و امید را در شنونده زنده می‌کند و همه را به استقبال از فصل زیبای بهار دعوت می‌نماید.

بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

در این نوشته با معنا، مفهوم، داستان و شعر یک ضرب‌المثل قدیمی ایرانی به نام «بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد» آشنا خواهید شد. با ما در ادامه این مطلب همراه باشید.

معنی بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

⭕یعنی قول و وعده ای که پایه و اساسی ندارد.
⭕یعنی به زبان ساده، به جای اینکه الآن علوفه به بز بدهی، به او قول می‌دهی که وقتی تابستان و فصل میوه رسید، به او خربزه و طالبی خواهی داد.
⭕یعنی قول‌های بزرگ و دور از دسترسی دادن با حرف‌های شیرین، فقط به این خاطر که الآن حاضر نیستی هزینه یا زحمتی بکشی.
⭕یعنی از روی خست و کم‌حوصلگی، به کسی وعده های بزرگ و توخالی دادن.

ریشه ضرب المثل بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

اشرف‌الدین حسینی، که به نام نسیم شمال شناخته می‌شود، از روزنامه‌نگاران و شاعران دوران خود بود. او با سرودن شعرهای طنز، شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش را نقد می‌کرد.

یکی از شعرهای او با نام «دری وری» دربارهٔ وعده‌های بی‌اساس و پوچی است که ما انسان‌ها گاهی به دیگران می‌دهیم. مخصوصاً وقتی که تحت تأثیر جو قرار می‌گیریم، یا چیزی ذوقمان را برانگیخته، یا دچار توهم شده‌ایم، قول‌هایی می‌دهیم که بعداً به کلی آنها را فراموش می‌کنیم و انکارشان می‌کنیم. در این باره گفته‌اند دیوار انکار بسیار بلند است؛ آنقدر بلند که حتی نمی‌توان از کنارش گذشت، چه برسد به اینکه از آن بالا برویم.

در سوی دیگر این وعده‌های بی‌پایه، موجودات بی‌پناه و درمانده‌ای هستند که به آنها وعده‌های بزرگ داده می‌شود، اما اغلب این وعده‌ها عملی نمی‌شوند یا زمانی محقق می‌شوند که دیگر فایده‌ای ندارند؛ مثل نوشدارویی که پس از مرگ سهراب می‌رسد.

این وضعیت شبیه بز گرسنه‌ای است که از گرسنگی صدا می‌کند و به او می‌گویند: «میر تا بهار بیاید، آن وقت علوفهٔ فراوان و تازه خواهی خورد.» اما تحمل این همه گرسنگی برای رسیدن به بهاری که معلوم نیست چقدر سبز و پرباران باشد، کار آسانی نیست. با این حال، در مثل گفته‌اند: «بزک نمیر بهار میاد». نسیم شمال نیز در شعری که خواهید خواند، همین مفهوم را بیان می‌کند و بس.

شعر بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

گریه نکن عزیزم، فصل بهار در راه است.
بلبل شاد و مست، بر شاخه‌ها آواز می‌خواند.
غله از زمین می‌روید و گندم خوب و تازه می‌رسد.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم با خودش می‌آورد.

دخترم عزیز، دیگر نگران نان و غذا نباش.
فرزندم، آتش به خشک و تر نزن و صبور باش.
ای همراه پراشک من، دلم را بیشتر نیازار.
سال دیگر، همدم و یاوری برایت می‌آید.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم با خودش می‌آورد.

سال دیگر با خوشحالی، نان و پنیر می‌خوری.
کباب گوشت درست می‌کنی و دیزی پر از سیر می‌خوری.
پشت در خانه‌ات، خربزه و میوه‌های تازه پیدا می‌شود.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم با خودش می‌آورد.

یک یا دو روز دیگر تحمل کن، نگران گرسنگی نباش.
اگر شام نداشتی، گرسنه بخواب اما شکایت نکن.
آب‌ها خشک شده، تشنه بخواب اما اعتراض نکن.
عزیزم، بهار دارد می‌آید، خربزه و خیار هم با خودش می‌آورد.

داستان بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد

در گذشته‌های دور، پسری به نام حسنی همراه مادربزرگش در یک دهکده قشنگ زندگی می‌کرد. حسنی یک بزغاله داشت که بسیار دوستش می‌داشت. هر روز او را به دشت می‌برد تا علف‌های تازه بخورد.

قبل از شروع پاییز، حسنی بیمار شد و یک ماه در خانه استراحت کرد. در این مدت، مادربزرگش کاه و یونجه‌ای که در انبار داشتند را به بزغاله می‌داد.

وقتی حال حسنی بهتر شد، دیگر در دشت علف تازه‌ای باقی نمانده بود. آن سال زمستان زودرس آمد و همه جا از برف پوشیده شد. کم‌کم کاه و یونجه‌های انبار هم تمام شد. بزغاله از گرسنگی صدا می‌کرد. حسنی که نگران بزغاله گرسنه بود، او را نوازش می‌کرد و می‌گفت: “صبر کن تا بهار برسد. آن وقت دشت پر از علف می‌شود و تو کلی غذا می‌خوری.”

مادربزرگ با شنیدن این حرف‌ها خندید و گفت: حرف‌های تو یادآور این ضرب‌المثل است که می‌گویند:
**بزک نمیر بهار میاد خربزه و خیار میاد**
پسرم، با این حرف‌ها که بزغاله سیر نمی‌شود. برو از همسایه‌ها کمی کاه قرض بگیر تا وقتی بهار آمد، قرضت را پس بدهی.

حسنی از همسایه کاه قرض گرفت و به بزغاله داد. بزغاله که سیر شده بود، دوباره سرحال آمد و شروع به بازی کرد.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *