در مورد مفهوم و داستان پشت این ضرب المثل معروف: “از تو حرکت، از خدا برکت” بیشتر آشنا شویم!
این ضرب المثل زیبا به ما یادآوری میکند که موفقیت و پیشرفت، از ترکیب دو چیز به دست میآید: تلاش و کوشش ما، و لطف و کمک خداوند. یعنی ما باید ابتدا قدم اول را برداریم و برای رسیدن به خواستههایمان تلاش کنیم. سپس، در کنار این تلاش، به خداوند توکل داشته باشیم و از او کمک بخواهیم.
این مثل به ما میگوید که نباید فقط بنشینیم و آرزو کنیم یا منتظر معجزه باشیم. برکت و فراوانی زمانی به زندگیمان میآید که ما خودمان هم شروع به حرکت و اقدام کنیم. گویی که خداوند به تلاش و اراده ما پاسخ میدهد و برکت خود را بر آن میافزاید.
پس این ضرب المثل یک پیام امیدبخش و انگیزهدهنده دارد: تو وظیفهات را انجام بده و قدم از قدم بردار، بقیهی کار را با ایمان به خدا بسپار.

در این نوشته، به بررسی معنای ضربالمثل ایرانی «از تو حرکت، از خدا برکت» از کتاب نگارش کلاس ششم میپردازیم و داستان کوتاهی مرتبط با آن را نیز با هم میخوانیم.
معانی ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت
1- وقتی انسان در زندگی تلاش میکند، خداوند نیز به او کمک میکند تا به موفقیت برسد و به خواستههایش دست پیدا کند.
2- اگر در زندگی تلاش کنی، زحمتهایت بینتیجه نمیماند و بالاخره روزی به هدف خود میرسی.
3- هرکس به اندازهای که از عقل، هوش و تواناییهایش استفاده کند و برای کارهایش بکوشد، روزی و موفقیت به دست میآورد و این تلاش باعث میشود خداوند نیز برکت در زندگیاش قرار دهد.
4- ضربالمثل “از تو حرکت، از خدا برکت” به این معناست که اگر کسی هیچ کاری انجام ندهد و فقط منتظر کمک خدا باشد، به جایی نمیرسد.
5- میزان روزی و موفقیت هرکس به کار و تلاش او بستگی دارد. اگر فردی سختکوش، فداکار و فعال باشد، زندگی بهتری خواهد داشت؛ اما اگر تنبلی کند یا از تلاش دست بکشد، ممکن است با مشکلات بیشتری روبهرو شود.

این ضربالمثل در چه موقعیتی استفاده میشود؟
این سخن زمانی به کار میرود که میخواهیم کسی را به کوشش و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال تشویق کنیم. همچنین این پیام را دارد که اگر با تمام توان تلاش کنی و از خدا یاری بخواهی، او در کار و زندگیات برکت و نیکی قرار میدهد و نتیجهی زحماتت را پربار میکند.
| ایموجی این ضرب المثل | 🧍♂️⬅🚶♀️📿🌾 |
از خودت شروع کن، برکت از خداست.
به انگلیسی:
God helps those who help themselves
داستان در مورد ضرب المثل
روزی روزگاری، مرد سالخوردهای زندگی میکرد که قلب سادهای داشت. او شنیده بود که خداوند روزیدهنده است و با خودش فکر کرد که اگر در مسجد بنشیند و به عبادت بپردازد، خداوند غذایش را میرساند. پس یک روز صبح راهی مسجد شد و به نماز و دعا مشغول شد.
وقتی ظهر شد، از خدا طلب غذا کرد؛ اما غذایی نرسید. او همچنان به عبادت ادامه داد تا هنگام غروب که دوباره از خدا خواست غذایی برایش بفرستد. اما باز هم چیزی نیامد. پیرمرد، گرسنه و ناراحت، در گوشهای از مسجد چمباتمه زد و منتظر ماند.
ساعتی بعد، مردی وارد مسجد شد. پس از خواندن نماز، سفرهای پهن کرد و شروع به خوردن کرد. پیرمرد که ناظر این صحنه بود، دید غذا کمکم تمام میشود و ترسید که شام هم به او نرسد. از این رو، ناگهان سرفهای بلند کرد. مرد متوجه شد و گفت: “هر کسی هستی، بیا بنشین.”
پیرمرد لرزان از گرسنگی، نزدیک شد و داستانش را تعریف کرد. مرد به او گفت: “اگر سرفه نمیکردی، من چه طور میفهمیدم اینجا هستی؟ خداوند روزیرسان است، اما باید سرفهای هم بکنی! اگر سرفه نمیکردی، روزیات را از دست میدادی. پس برای به دست آوردن روزی باید کاری انجام دهی، نه این که فقط در گوشهای بنشینی و منتظر بمانی.”
