ارتباط ضرب المثل یک کلاغ و چهل کلاغ با موضوع امانت داری

ارتباط ضرب المثل یک کلاغ و چهل کلاغ با موضوع امانت داری

بین ضرب‌المثل «یک کلاغ و چهل کلاغ» و موضوع «امانت‌داری» چه رابطه‌ای می‌توان پیدا کرد؟

این ضرب‌المثل معمولاً به شرایطی اشاره دارد که یک خبر یا راز، از فردی به فرد دیگر منتقل می‌شود و در این انتقال، تغییر و تحریف زیادی در آن ایجاد می‌گردد. در واقع وقتی یک نفر مطلبی را می‌شنود و آن را به دیگری می‌گوید، آن دیگری نیز آن را با کمی تغییر به نفر بعدی منتقل می‌کند و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند تا جایی که اصل مطلب گم می‌شود.

حال اگر این موضوع را به امانت‌داری ربط دهیم، می‌توان گفت:
امانت‌داری فقط مربوط به پول یا اشیاء نیست؛ بلکه شامل رازها، سخنان و اطلاعات نیز می‌شود. اگر کسی رازی را به شما گفت و شما آن را دقیق و درست به دیگران منتقل نکنید، در واقع خیانت در امانت کرده‌اید.

پس این مثل به ما یادآوری می‌کند که در انتقال سخنان دیگران باید بسیار دقیق و با حفظ امانت‌داری رفتار کنیم تا حرف اصلی تحریف نشود و اعتماد میان افراد از بین نرود.

ارتباط ضرب المثل یک کلاغ و چهل کلاغ با موضوع امانت داری

در این بخش، رابطه این جمله پرمعنی و کهن را با مسئله امانتداری برایتان روشن می‌کنیم. همچنان با ما همراه باشید.

ارتباط ضرب المثل با امانت داری

امانت به این معناست که وسیله‌ای برای مدتی به کسی سپرده شود تا در وقت معین پس بگیرد. این وسیله می‌تواند پول، کتاب، لباس یا هر چیز دیگری باشد. یکی از مهم‌ترین امانت‌هایی که مردم نزد ما می‌گذارند، حرف‌هایشان است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند:
المجالس بالأمانة؛
یعنی هر گفت‌وگو و نشستی امانت است. پس وقتی با کسی همکلام می‌شویم، باید رازدار باشیم و صحبت‌های میانمان را پیش خود نگه داریم. وقتی کسی حرفی به ما می‌زند و ما آن را برای دیگری تعریف می‌کنیم، آن فرد نیز آن را به نفر بعدی می‌گوید و همین طور این زنجیره ادامه پیدا می‌کند. ممکن است در این میان، حرف اصلی تغییر کند و تبدیل به سخن نادرستی شود.

این اتفاق دقیقاً شبیه داستان “یک کلاغ، چهل کلاغ” است. اگر حرفی که بین دو نفر رد و بدل می‌شود، فقط نزد خودشان بماند و پخش نشود، نه کسی غیبت می‌کند و نه شایعه‌ای ساخته می‌شود. در نتیجه کسی هم از دست کسی دلخور نمی‌شود.

حرف‌های دیگران نزد ما مانند یک امانت است؛ اگر در نگهداری آن کوتاهی کنیم، در واقع به آن اعتماد خیانت کرده‌ایم.

داستان یک کلاغ چهل کلاغ

در روزگاران قدیم، کلاغی در یک جنگل زندگی می‌کرد که یک جوجه داشت. با گذشت زمان، جوجه بزرگ شد، اما هنوز پرواز را به خوبی یاد نگرفته بود.

یک روز بهاری، مادر کلاغ برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفت. قبل از رفتن به جوجه‌اش هشدار داد: «تو هنوز پرواز را درست بلند نیستی، پس وقتی من نیستم از لانه خارج نشو.»

اما جوجه که فکر می‌کرد پرواز کردن کار ساده‌ای است، از لانه بیرون پرید. همین که خواست در هوا بماند، نتوانست تعادلش را حفظ کند و روی شاخه‌ها افتاد و آسیب دید.

جوجه کلاغ از درد ناله می‌کرد. کلاغ دیگری که از آنجا می‌گذشت، او را دید و سعی کرد کمکش کند، اما موفق نشد. سپس تصمیم گرفت برود و این اتفاق ناگوار را به دیگران اطلاع دهد.

در راه، گروهی از کلاغ‌ها را دید که روی زمین راه می‌رفتند. به آن‌ها گفت: «جوجه‌ای روی شاخه‌ها افتاده و بال‌هایش شکسته. نمی‌تواند پرواز کند.» کلاغ‌ها بلافاصله به سمت او پرواز کردند و همزمان خبر را به بقیه نیز رساندند.

خیلی زود، همه کلاغ‌های جنگل از ماجرا باخبر شدند. دور هم جمع شدند و هر کسی نظر خودش را می‌داد. یکی می‌گفت نوک جوجه شکسته، یکی دیگر می‌گفت بالش آسیب دیده، و بعضی حتی فکر می‌کردند که او مرده است. در نهایت، همه تصمیم گرفتند برای نجات جوجه کلاغ اقدام کنند.

وقتی به او رسیدند، دیدند که جوجه هنوز زنده است و مادرش با دقت او را از میان شاخه‌ها نجات می‌دهد.

از آن زمان به بعد، وقتی خبری بدون سند و درست‌یابی میان مردم پخش شود و هر کسی چیزی به آن اضافه کند، از ضرب‌المثل «یک کلاغ، چهل کلاغ» استفاده می‌کنند.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *