گاهی یک گربه گرسنه میبیند تکهای گوشت روی میز است، اما نمیتواند به آن برسد. ممکن است گوشت خیلی بالا باشد، یا کسی مراقب باشد که گربه به آن نزدیک نشود. در هر صورت، گربه شدیداً گوشت را میخواهد، اما به آن دسترسی ندارد.
این صحنهی ساده، اساس یک ضربالمثل معروف فارسی شده است. وقتی میگوییم: «گربه دستش به گوشت نمیرسه»، در واقع داریم دربارهی آدمها حرف میزنیم. این جمله را در مورد کسی به کار میبریم که چیزی را بسیار دوست دارد و آرزوی رسیدن به آن را دارد، اما به دلایلی نمیتواند به خواستهاش برسد.
دلایل این نرسیدن میتواند مختلف باشد. گاهی آن چیز برای او مناسب نیست، گاهی شرایط فراهم نیست، و گاهی هم ممکن است دیگران اجازهی این کار را به او ندهند. در حقیقت، این ضربالمثل وضعیتی را توصیف میکند که میان خواستن و توانستن، فاصله وجود دارد. شخص بسیار مشتاق است، اما مانعی بزرگ سر راه او قرار گرفته است.
بنابراین، اگر شنیدید کسی این جمله را به کار برد، بدانید که دربارهی فردی صحبت میکند که در آرزوی چیزی است، اما به آن دست پیدا نمیکند.

در این نوشته، میخواهیم مفهوم واقعی این ضربالمثل کهن ایرانی را با هم بررسی کنیم. در ادامه با ما همراه باشید.
معنی ضرب المثل گربه دستش به گوشت نمی رسه میگه بو میده
1- این مثل در مورد کسی به کار میرود که چیزی در زندگی ندارد و برای توجیه کمبودش، نداشتن آن چیز را یک نقطه قوت جلوه میدهد و به آن عیب میگیرد.
2- یعنی وقتی کسی در کاری موفق نمیشود، سعی میکند دیگران را هم از انجام آن کار بازدارد.
3- وقتی از این ضربالمثل استفاده میکنیم که فردی خودش به جایگاه خاصی نرسیده، اما اگر دیگری به آن موقعیت برسد، با منفیبافی و گفتن نکات بد، او را دلسرد میکند.
4- این عبارت برای افرادی به کار میرود که به دلیل ناتوانی خود در انجام کاری، میکوشند دیگران را نیز از انجام آن منصرف کنند.
5- یعنی پیدا کردن عیب در چیزی که در واقع هیچ نقصی ندارد.
6- وقتی کسی توانایی انجام کاری را ندارد، به جای قبول ناتوانی خود، شروع به عیبجویی و بدگویی از آن کار میکند.
داستان ضرب المثل گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده
یک روز، قصاب محله تکه گوشت تازهای را در جلوی مغازهاش آویزان کرد. وقتی او برای کاری به مغازه بغلی رفت، گربهای که از دور گوشت را دیده بود و هوسش شده بود، آرام و بیصدا خودش را به مغازه رساند. اما گوشت بالاتر از آن بود که بتواند به آن برسد.
گربه تختهای که قصاب روی آن گوشت خرد میکرد را دید و سعی کرد از آن به عنوان پله استفاده کند. اما تخته چرب بود و گربه لیز خورد و زمین افتاد. چند بار تلاش کرد و هر بار نتیجهای نگرفت. وقتی قصاب را در حال برگشت دید، مجبور شد فرار کند.
گربه که نتوانسته بود به گوشت برسد، برای اینکه خجالت نکشد و شکستش را پنهان کند، دستش را جلوی بینیاش گرفت و گفت: “پیف پیف، این گوشت بو میدهد!” از آن زمان به بعد، هر وقت کسی از عهده انجام کاری برنمیآید و به جای قبول کردن ناتوانیاش، از آن بدگویی میکند، این ضربالمثل را برایش به کار میبرند.
