معنی ضرب المثل ” هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید ” + داستان

هر چیز که خوار آید

هر چیزی که به نظر بی‌ارزش و ناچیز می‌رسد، ممکن است روزی به کار بیاید و مفید واقع شود.

هر چیز که خوار آید ، یک روز به کار آید

در این نوشته، داستان و مفهوم ضرب‌المثل ایرانی «هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید» را می‌خوانید. امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید. همچنان با ندابلاگ همراه باشید.

معنی ضرب المثل هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید

1- این ضرب‌المثل به ما یادآوری می‌کند که قناعت پیشه کنیم و برای روزهای سخت پس‌انداز داشته باشیم.
2- معنایش این است که نباید هیچ وسیله‌ای را زود دور بریزیم، چون شاید در آینده به کارمان بیاید.
3- یعنی حتی چیزهایی که الآن به نظر بی‌فایده می‌رسند، ممکن است روزی بسیار کاربردی و ضروری شوند.
4- گاهی یک وسیله‌ی کم‌ارزش می‌تواند در زمان مناسب، تبدیل به چیزی ارزشمند و مفید شود.

داستان ضرب المثل هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید

روایت شده که مرد سالخورده‌ای به همراه پسر جوانش از روستا راهی سفر شدند. آنان آذوقه برداشتند و پیاده به راه افتادند. هنوز چندان از روستای خود دور نشده بودند که در مسیر، نعل فرسوده‌ای دیدند. مرد پخته‌اندیش به پسر گفت: این نعل را بردار، شاید روزی به دردمان بخورد. پسر پاسخ داد: این نعل بسیار قدیمی است، ما که اسبی نداریم. حتی ارزش خم شدن هم ندارد. و به راهش ادامه داد. اما پیرمرد خم شد، نعل را برداشت و درون کیسه‌اش گذاشت.

پدر و پسر پس از پیمودن مسافتی طولانی، به شهر بعدی رسیدند. شب را در کاروانسرای آن شهر استراحت کردند. بامداد روز بعد، وقتی پسر هنوز در خواب بود، پدر به مغازه نعل‌فروشی رفت و نعل کهنه را فروخت و با پول آن مقداری گیلاس خرید و در کیسه‌اش گذاشت.

پیرمرد پس از بازگشت به کاروانسرا، پسر را بیدار کرد و با هم راه افتادند. هوا بسیار گرم بود و آنان در بیابانی بی‌آب و علف حرکت می‌کردند. پس از چند ساعت راهپیمایی، پسر جوان سخت تشنه شد و از پدر آب خواست. پدر مشک را به او نشان داد و گفت: همه آب را نوشیدی و دیگر آبی نداریم. پسر هرچه در صحرا گشت، آبی نیافت. بسیار ناآرام و تشنه شده بود.

پدر که بی‌تابی او را دید، یک گیلاس از کیسه بیرون آورد و روی زمین انداخت. پسر جوان با شادی خم شد، گیلاس را برداشت و در دهان گذاشت. شیرینی و آبدار بودن گیلاس، جان تازه‌ای به او بخشید.

از آن لحظه به بعد، هر چند قدم یک بار، پیرمرد یک گیلاس روی زمین می‌انداخت و پسر جوان خم می‌شد و آن را برمی‌داشت. این کار ادامه یافت تا اینکه پدر و پسر به شهر بعدی رسیدند و آب گوارایی یافتند. پسر پس از سیراب شدن، از پدر پرسید: پدر، این گیلاس‌ها را از کجا آوردی؟ اگر آن‌ها نبودند، شاید از تشنگی در راه می‌ماندم.

پیرمرد پاسخ داد: یادت هست دیروز که از تو خواستم آن نعل کهنه را برداری و تو نپذیرفتی؟ من آن را برداشتم و امروز صبح، وقتی تو در خواب بودی، آن را فروختم و با پولش این گیلاس‌ها را خریدم.

این گیلاس‌ها حاصل پول همان نعلی بود که تو برای برداشتنش خم نشدی، اما وقتی تشنه بودی، بارها برای برداشتن گیلاس‌ها خم شدی. پسر، خردمندی پدرش را ستود و به این حقیقت پی برد که: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید!

کلیک کنید: ضرب المثل‌های شیرین فارسی
پیشنهادی: ضرب المثل با کار

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *