معنی ضرب المثل ” میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده “

میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده

این ضرب‌المثل برای زمانی به کار می‌رود که کسی بخواهد در میان گروهی از افراد متخصص و ماهر، خودش را به عنوان یک فرد بسیار خبره و بی‌نظیر معرفی کند.

داستان پشت این ضرب‌المثل از داستان حضرت جرجیس (ع) گرفته شده است. ایشان یکی از پیامبران بودند که در میان جمعی از پیامبران دیگر قرار گرفتند. وقتی مردم برای یافتن شایسته‌ترین فرد برای رهبری به دنبال یک پیامبر می‌گشتند، در میان همه آن بزرگان، سرانجام جرجیس (ع) را انتخاب کردند که شایسته‌ترین و برجسته‌ترینِ آنان بود.

بنابراین، وقتی امروز کسی می‌گوید: “میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده”، در واقع با طعنه و کنایه به این فرد می‌گوید که تو آنقدرها هم که فکر می‌کنی توانا و ویژه نیستی و خودت را بی‌جهت در جایگاه بزرگان قرار داده‌ای. این مثل معمولاً برای افرادی به کار می‌رود که ادعاهای بزرگی دارند اما در عمل، توانایی و دانش آن را ندارند.

میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده

در این نوشته می‌خواهیم به درک مفهوم و معنای واقعی این ضرب‌المثل کهن ایرانی بپردازیم. با ما در ندابلاگ همراه باشید.

معنی میان پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده یعنی چه؟

1- یعنی برای رسیدن به خواسته‌اش، از هر راهی —حتی اگر اسم پیامبری را ببرد که اصلاً او را نمی‌شناسد— استفاده می‌کند!

2- این ضرب‌المثل را وقتی به کار می‌برند که کسی در پاسخ به پرسش دیگران، جوابی غیرمنتظره یا نامربوط می‌دهد. چون حضرت جرجیس از پیامبران بنی‌اسرائیل است و داستان‌های زیادی از او نقل نشده، به همین خاطر کمتر شناخته شده است.

3- این عبارت را درباره کسی به کار می‌برند که در انتخاب‌هایش دقت نمی‌کند و معمولاً گزینه‌های نامناسبی برمی‌گزیند.

داستان ضرب المثل

این حکایت، داستان خروس و روباه را روایت می‌کند. روباهی که سخت گرسنه بود، در راه به خروسی برخورد که مشغول خوردن دانه بود. از شدت گرسنگی، بی‌درنگ به خروس حمله کرد و او را با دندانش گرفت. در تمام مسیر، خروس فریاد می‌زد و کمک می‌خواست، اما روباه گرسنه به هیچ وجه به ناله‌های خروس توجهی نمی‌کرد.

خروس مدام در فکر چاره بود تا روباه را فریب دهد و از چنگش نجات پیدا کند. مثلاً می‌گفت: من خیلی لاغرم، بگذار بروم غذای بیشتری بخورم تا چاق شوم، آن وقت خودم را به تو تقدیم می‌کنم.
روباه که خروس را محکم گرفته بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد، در دل می‌خندید و می‌فهمید که خروس قصد فرار دارد. دوباره خروس التماس می‌کرد: اگر مرا آزاد کنی، حاضر هستم هر کاری برایت انجام دهم. من هنوز جوان و قدرتمندم. لطف کن و مرا رها کن، هرگز مهربانی تو را فراموش نخواهم کرد.

اما روباه با این حرف‌ها فریب نمی‌خورد! خروس وقتی دید که روباه مصمم به خوردن اوست، نقشهٔ دیگری کشید و فکر کرد این بار حتماً موفق می‌شود.
به روباه گفت: حالا که تصمیم داری مرا بخوری، باشه، مخالفتی ندارم؛ اما پیش از آن یک وصیت دارم و تو را قسم می‌دهم که آن را انجام دهی. روباه سرش را به نشانهٔ قبول تکان داد. خروس ادامه داد: می‌خواهم قبل از خوردنم، نام یکی از پیامبران را بگویی تا روح من آرام شود و سپس با آسودگی از دنیا بروم.

روباه که بسیار زیرک و باهوش بود، به دنبال نام پیامبری گشت که برای گفتنش مجبور نباشد دهانش را زیاد باز کند و خروس فرار کند! نامی به ذهنش رسید. پیش از آن که خروس را بخورد، با دهانی تقریباً بسته گفت: جرجیس!
خروس که دیگر هیچ امیدی به نجات نداشت، با خشم گفت: از میان همهٔ پیامبران، جرجیس را انتخاب کرده‌ای؟!! اشک در چشمانش حلقه زد و از این دنیا خداحافظی کرد.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *