گسترش، معنی و داستان ضربالمثل «زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد»
این ضربالمثل هشدار بزرگی است دربارهٔ قدرت زبان و تأثیر حرفهایی که میزنیم. معنی اصلی آن این است که حرف نسنجیده و بیاحتیاط میتواند باعث نابودی و بدبختی فرد شود. “سر سبز” نماد زندگی، موفقیت و داراییهای انسان است و “زبان سرخ” کنایه از حرفهای تند، بیجا و خطرناکی است که همهٔ این نعمتها را نابود میکند.
داستان این ضربالمثل به این شکل روایت شده است:
در زمانهای قدیم، باغبان مهربان و زحمتکشی زندگی میکرد که باغ سرسبز و زیبایی داشت. درختان پربار و گلهای رنگارنگش، حسادت بسیاری را برمیانگیخت. یکی از همسایگانش، مردی حسود بود که تحمل موفقیت باغبان را نداشت.
روزی این همسایه نزد حاکم شهر رفت و به دروغ ادعا کرد که باغبان در خلوتش علیه حکومت و شخص حاکم، حرفهای ناشایست میزند. او بدون اینکه سند یا شاهدی داشته باشد، فقط با استفاده از زبانش، باغبان را متهم کرد.
حاکم، بدون بررسی حقیقت ماجرا و تنها بر اساس همین حرفهای دروغ، خشمگین شد و دستور داد تا باغ زیبای باغبان را کاملاً نابود کنند. مأموران حاکم آمدند و همهٔ درختان پربار را از ریشه درآوردند و باغ را به ویرانهای تبدیل کردند.
باغبان که در یک چشم به هم زدن تمام زحمتهای یک عمرش را از دسترفته میدید، با ناراحتی بسیار گفت: «حالا فهمیدم که حرف نسنجیده و دروغ چطور میتواند زندگی یک نفر را نابود کند. زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد.»
پند اخلاقی:
این ضربالمثل به ما یادآوری میکند که قبل از حرف زدن باید خوب فکر کنیم. یک سخن نابجا، یک دروغ یا یک gossip میتواند آبرو، موقعیت شغلی، دوستیها و تمام دستاوردهای زندگی ما یا دیگران را به خطر بیندازد. زبان ابزار بسیار قدرتمندی است که هم میتواند باعث آرامش و سازندگی شود و هم میتواند ویرانگر باشد. پس باید در حفظ و کنترل آن نهایت دقت را به خرج دهیم.

در این نوشته، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد» را از کتاب نگارش پایه هشتم گردآوری کردهایم. در ادامه با ندابلاگ همراه باشید.
معنی ضرب المثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
اگر حرف نابجا بزنیم، ممکن است به مشکل بخوریم. همانطور که شاعر میگوید:
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
خاموش ماندن و مراقبت از زبان، کار بسیار دشواری است. اگر انسان قبل از حرف زدن، کمی فکر کند و به نتیجهای که ممکن است پس از گفتن آن کلمات پیش بیاید توجه کند، متوجه میشود که آیا حرفش مفید بوده یا باعث دردسر شده است.
این ضربالمثل برای افرادی به کار میرود که به دیگران تهمت میزنند، بین افراد اختلاف میاندازند، راز دیگران را فاش میکنند، بدون فکر حرف میزنند، دروغ میگویند یا حتی حرفی میزنند که باعث بدگمانی دیگران نسبت به خودشان میشود.
عبارت “سر سبز بر باد دادن” کنایه از این است که کسی به خاطر حرف نادرستش، جان خود را به خطر بیندازد.
یعنی با کنترل کردن زبانت، آرامش روح و جانت را حفظ کن!
این ضربالممل نشان میدهد که چه بلایی ممکن است سر آدم پرحرف بیاید.
ضربالمثل “زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد” به این معناست که باید مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم، چون ممکن است برایمان دردسر ایجاد کند یا حتی جانمان را به خطر بیندازد. پس بهتر است هنگام حرف زدن دقت کنیم و از گفتن کلمات تند خودداری کنیم تا خود و دیگران را دچار مشکل نکنیم.
| ایموجی این ضرب المثل | 👅 👦 🟢 🌪 |
زبان ما توانایی زیادی دارد و میتواند هم باعث خیر و برکت شود و هم دردسرهای بزرگی ایجاد کند. اگر درست از آن استفاده نکنیم، ممکن است مشکلات جدی برای خودمان و دیگران به وجود بیاوریم.
این موضوع فقط مربوط به گفتار روزمره نیست، بلکه در مورد نوشتهها و حتی پستهای فضای مجازی نیز صدق میکند. یک حرف نسنجیده یا یک نوشته عجولانه میتواند تمام زندگی ما را تحت تأثیر قرار دهد و حتی سلامتی و آبرویمان را به خطر بیندازد.
بنابراین بسیار مهم است که قبل از حرف زدن یا نوشتن، خوب فکر کنیم و عواقب کار خود را در نظر بگیریم. کنترل زبان نه تنها نشانه بلوغ فکری است، بلکه از بسیاری از مشکلات آینده جلوگیری میکند.
The Unruly Tongue Endanger Whole Body
داستان ضرب المثل زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد
یک دزد، نیمهشب قصد کرد به کارگاه حریربافی مردی نفوذ کند تا مقداری پارچه ابریشمی بدزدد و برای فروش به شهری دیگر ببرد. وقتی نزدیک کارگاه رسید، متوجه شد چراغ داخل روشن است. از دیوار بالا رفت و خود را به پشت بام رساند. از طریق دریچهٔ هواکش به داخل نگاه کرد و دید حریرباف تنهاست و کارگران دیگر به خانه رفتهاند.
مرد مشغول بافتن بود و زیر لب زمزمه میکرد: «ای زبان سرخ! خواهش میکنم فردا مواظب من باش تا سر سبز من بر باد نرود!»
دزد با شنیدن این حرفهای عجیب کنجکاو شد و در سکوت منتظر ماند تا ببیند چه اتفاقی میافتد. از طرفی، حریری که مرد در دست داشت، بسیار زیبا و درخشان بود. دزد تا صبح روی پشت بام ماند تا وقتی که دید بافت پارچه تمام شد. مرد حریر را در پارچهای پیچید، لباس زیبایی پوشید و آمادهٔ ترک کارگاه شد.
دزد هم سریع خود را به کوچه رساند، لباسهایش را مرتب کرد و در مسیر حریرباف منتظر ایستاد. وقتی او را دید، بهش سلام کرد و صحبتش را آغاز کرد. پس از احوالپرسی متوجه شد که حریرباف قصد دارد به دربار برود. از او خواست تا اجازه دهد همراهیش کند تا او هم شاه را از نزدیک ببیند. حریرباف که کمی مردد بود، موافقت کرد و هر دو با هم به سمت قصر راه افتادند.
در راه دزد پرسید: «برای چه کاری به دربار میروی؟»
حریرباف پاسخ داد: «میدانی که شغل من حریربافی است. چند روز است یک قطعه حریر ابریشمی خاص بافتهام و میخواهم آن را به پادشاه نشان دهم و در ازایش دستمزد بگیرم. فقط میترسم زبانم در حضور شاه بد بگوید و جانم را به خطر بیندازد.»
وقتی به دربار رسیدند، به نگهبانان گفتند که هدیهای برای پادشاه آوردهاند. خیلی زود پذیرفته شدند و به حضور شاه رسیدند. هر دو تعظیم کردند. دزد کمی عقب ایستاد و حریرباف با بقچهای در دست نزد پادشاه رفت. حریر زیبا را بیرون آورد و به دست شاه داد.
پادشاه که تا به حال چنین پارچهٔ درخشانی ندیده بود، رو به حریرباف کرد و پرسید: «این حریر چشمنواز چه کاربردی دارد؟»
حریرباف گفت: «بریدن این حریر برای دوخت لباس حیف است. بهتر است از آن برای روکش تابوت اعلیحضرت استفاده کنید تا هر کس تابوت را ببیند، محو زیبایی این پارچه شود.»
پادشاه از این حرف خشمگین شد و فریاد زد: «این نادان را ببرید و سرش را از تن جدا کنید! پارچهاش را هم بسوزانید!»
حریرباف بیچاره که ترسیده بود، به لرزه افتاده بود و مرگ را نزدیک میدید.
در این گیرودار، دزد که شاهد ماجرا بود، فهمید اگر کاری نکند، حریرباف کشته خواهد شد. اجازه خواست و به شاه نزدیک شد و گفت: «فرمان، فرمان شاه است! اما اجازه دهید چند کلمه در مورد این مرد بگویم.»
وقتی شاه با حرکت دست اجازه داد، دزد گفت: «من یک دزد هستم! دیشب قصد دزدی از کارگاه این مرد را داشتم، اما دیدم تنهاست و با خودش زمزمه میکند. شنیدم که از زبانش میخواهد مراقب باشد تا جانش را از دست ندهد. حالا تقصیر زبان خودش است که به حرفش گوش نداده و حرفی زده که جانش را به خطر انداخته.»
با صحبتهای دزد و پادرمیانی اطرافیان، شاه قبول کرد که از کشتن حریرباف چشمپوشی کند، به شرطی که دو قطعه حریر دیگر مانند آن برای تزیین قصر ببافد. بعدها پادشاه پول خوبی به حریرباف داد و در عوض، حریرباف قبول کرد که شغل حریربافی را به دزد بیاموزد و سرمایهای در اختیارش بگذارد تا کسب و کاری راه بیندازد. از آن پس، دزد حریرهای بافتهشده در کارگاه را به شهرهای اطراف میبرد و میفروخت.

گاهی پیش میآید که یک حرف نابجا یا سخن نسنجیده، میتواند تمام زحمات و موفقیتهای آدمی را نابود کند. این موضوع در قالب ضربالمثلی قدیمی چنین بیان شده است: “لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود”.
این مثل به ما یادآوری میکند که حفظ آرامش و سکوت در بسیاری از موقعیتها، بسیار بهتر از سخن گفتن بیجا است. گاهی یک کلام نابهجا میتواند تمام دار و ندار انسان را از بین ببرد، همانطور که در مصرعی معروف نیز آمده است:
**زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد**
