دوستی خاله خرسه به چه معناست؟
این ضربالمثل داستان جالبی پشت خود دارد. میگویند روزی خرسهای با زنی که همه او را به نام “خاله” صدا میکردند، دوست شد. یک روز که این خاله در جنگل خوابش برده بود، مگسی روی بینی او نشست. خرسه که دوست مهربان اما بیتجربهای بود، برای راندن مگس، سنگی بزرگ برداشت و با شدت به سمت مگس پرتاب کرد.
متأسفانه، سنگ نه تنها به مگس نخورد، بلکه روی صورت خاله فرود آمد و آسیب جدی به او وارد کرد.
این حکایت، پایهی ضربالمثل “دوستی خاله خرسه” شده است. این مثل به دوستیهایی اشاره دارد که اگرچه با نیت خوب و از سر محبت شکل میگیرند، اما به دلیل نداشتن آگاهی، تجربه یا درایت، در نهایت به ضرر و زیان ما تمام میشوند. مثل دوستی که با توصیههای نادرست یا اقدامات نابخردانهاش، به جای کمک، باعث ایجاد مشکل برای ما میشود.
پس این ضربالمثل به ما یادآوری میکند که در دوستیها و روابطمان، فقط مهربانی و نیت خوب کافی نیست؛ خرد و دانایی نیز اهمیت بسیاری دارد.

در این نوشته، به بررسی معنا و مفهوم اصلی این ضربالمثل کهن و اصیل ایرانی میپردازیم. امیدواریم این مطلب برای شما مفید باشد.
معنی دوستی خاله خرسه یعنی چه ؟
1- یعنی فردی قصد دارد کاری برای دوستش انجام دهد تا به او سود برساند، اما به دلیل نادانی، نه تنها دوستش را از دست میدهد، بلکه بعداً خودش هم سخت پشیمان میشود.
2- از این ضربالمثل وقتی استفاده میکنند که کسی گمان میکند با رفتارش به دیگران محبت میکند، اما در واقع باعث آزار و اذیت آنها میشود. (مانند محبتهای نابجا، محبت بیش از اندازه، یا محبت از روی تملق و چاپلوسی)
3- این ضربالمثل به دوستی و مهربانیای اشاره دارد که از روی نادانی و بیخردی انجام میشود.
ریشه ضرب المثل
مردی با یک خرس دوست شده بود. آنها با هم در جنگل قدم میزدند. بعد از مدتی، مرد خسته شد و زیر سایهی درختی خوابش برد. خرس هم کنارش ماند تا از او مراقبت کند و مطمئن شود هیچ آسیبی به دوستش نمیرسد.
ناگهان مگسی آمد و روی صورت مرد نشست. خرس با آرامی آن را دور کرد. اما مگس دوباره برگشت و روی صورت مرد نشست. خرس باز هم سعی کرد مگس را براند، چون نمیخواست خواب رفیقش به هم بخورد.
اما مگس دست بردار نبود! برای بار سوم آمد و با صدای وزوز روی بینی مرد نشست. این بار خرس عصبانی شد و تصمیم گرفت برای همیشه مگس را از بین ببرد. بعد از کمی فکر، به ذهنش رسید که یک سنگ بردارد و با آن مگس را بکشد.
پس سنگی بزرگ برداشت و آرام به مرد نزدیک شد تا غافلگیرانه مگس را بزند. دستش را بالا برد و با تمام نیرو سنگ را بر صورت دوستش کوبید. مگس در جا مرد.
خرس از اینکه مگس را کشته بود خوشحال بود، اما متوجه نبود که در همین کار، دوستش را هم از دست داده است. او با یک تصمیم نادانانه، بهترین رفیقش را کشت و بعد از آن، تا آخر عمر پشیمان و تنها ماند.
