معنی ضرب المثل ” خر از پل گذشتن “

معنی خر از پل گذشتن

در مورد ضرب‌المثل «خر از پل گذشتن» چه می‌دانید؟

این ضرب‌المثل در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که یک نفر پس از پشت سر گذاشتن یک مشکل یا یک مرحله سخت، دیگر به آن فکر نمی‌کند و کاملاً از آن عبور کرده است. در واقع وقتی کار سخت یا خطرناکی تمام می‌شود و دیگر لازم نیست نگران آن باشیم، می‌گوییم: «فلانی مثل خری که از پل گذشت، دیگر به آن فکر نمی‌کند.»

داستان پشت این ضرب‌المثل معمولاً این‌گونه روایت می‌شود:
در گذشته، یک بار خری را از روی یک پل قدیمی و خطرناک عبور می‌دادند. خر از ترس، با احتیاط و لرزیدن از پل گذشت. اما وقتی به آن طرف پل رسید، دیگر هیچ ترسی نداشت و به راحتی به راهش ادامه داد؛ انگار که اصلاً پل و خطرهایش را فراموش کرده است.

این مثل به ما یادآوری می‌کند که گاهی انسان‌ها هم پس از پایان یک بحران یا یک کار دشوار، به سرعت آن را پشت سر می‌گذارند و دیگر به شرایط سابق فکر نمی‌کنند.

معنی خر از پل گذشتن

در این نوشته می‌خواهیم به درک مفهوم و معنای واقعی این ضرب‌المثل کهن ایرانی بپردازیم. لطفاً در ادامه با ما همراه باشید.

معنی ضرب المثل خر از پل گذشتن یعنی چه؟

۱- یعنی به خواسته‌اش رسیده و دیگر کسی را به حساب نمی‌آورد.
۲- به کسی گفته می‌شود که وقتی نیاز دارد، تملق دیگران را می‌کند؛ اما وقتی کارش راه افتاد، دیگر به آن‌ها توجهی نمی‌کند.
۳- به فردی گفته می‌شود که در شرایط عادی خود را بالاتر از دیگران می‌داند و با تکبر رفتار می‌کند، اما وقتی نیازمند می‌شود، نزد همان کسانی که قبلاً نادیده‌شان می‌گرفت، مجبور می‌شود غرورش را کنار بگذارد تا مشکلش حل شود. با این حال، پس از رفع نیاز، دوباره به رفتار متکبرانهٔ گذشته بازمی‌گردد.

داستان خرت از پل گذشت

روایت شده است که خرِ باربری، محموله‌ی سنگینی حمل می‌کرد و می‌خواست از روی یک پل عبور کند. صاحبش آدم متکبر و بی‌ادبی بود که به هیچ‌کس احترام نمی‌گذاشت و با همه با خشونت برخورد می‌کرد. آن مرد مغرور، هرچه تلاش کرد نتوانست خرش را از روی پل بگذراند. شاید به خاطر ترس خر از لغزندگی پل بود یا ترس از ارتفاع بلند و دره عمیقی که زیر پایشان قرار داشت.

مرد، درمانده و ناامید در گوشه‌ای نشست تا شاید یکی از اهالی روستا از آنجا بگذرد و به او کمک کند. ساعتی نشست تا این‌که خورشید غروب کرد. در این هنگام، یکی از هم‌روستایی‌هایش را دید که سوار بر اسب به سویش می‌آید.

آن دو با هم آشنا بودند. همان مردی بود که سال گذشته به خاطر طلبی که از او داشت، آبرویش را در میان روستاییان برده بود. مرد مغرور جلو رفت و با چاپلوسی گفت: «چه اسب قشنگی داری! وضعیت خوبه رفیق؟ چقدر دلم برایت تنگ شده بود.»

مرد روستایی پس از سلام و تعارف معمول، تشکر مختصری کرد و با بی‌اعتنایی خواست به راهش ادامه دهد. اما مرد مغرور، غرورش را کنار گذاشت و التماس‌کنان به پایش افتاد. پس از این که توجه مرد روستایی را جلب کرد، مشکل عبور نکردن خر از روی پل را برایش تعریف کرد.

مرد روستایی با این‌که از رفتار گستاخانه و تکبر او خوشش نمی‌آمد، اما دلش برایش سوخت و در نهایت قبول کرد به او کمک کند. او با یک ترفند ساده، خر را به راحتی از روی پل عبور داد و بازگشت. وقتی به این طرف پل رسید، مرد مغرور از آن سوی پل فریاد زد: «فکر نکن با این کارت قهرمانی کردی و بری برای دیگران تعریف کنی و آبروی من را ببری! این وظیفه‌ات بود.»

مرد روستایی که از گستاخی او بارها آسیب دیده بود، با خودش گفت: خدا را شکر که لااقل خرش از پل گذشت! سپس بدون هیچ حرف دیگری از آنجا دور شد.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *