این ضربالمثل در مورد کسی به کار میرود که ابتدا کارهای کوچک و کماهمیت نادرست انجام میدهد، اما رفتهرفته جرات پیدا کرده و به سراغ کارهای بزرگتر و خطرناکتر میرود.
مثلاً کسی که اول یک تخممرغ را دزدکی برمیدارد، اگر جلوی او گرفته نشود، کمکم جرات دزدیدن یک شترمرغ را نیز پیدا خواهد کرد. این مثل به ما هشدار میدهد که نباید نسبت به خطاهای کوچک بیتوجه باشیم، چون این بیتوجهی باعث میشود فرد خاطی، کارهای ناپسند بزرگتری مرتکب شود. در واقع، این ضربالمثل میگوید گناهان کوچک، راه را برای گناهان بزرگ باز میکنند.

در این نوشته، میخواهیم ریشه و مفهوم واقعی این ضربالمثل کهن ایرانی را بررسی کنیم. در ادامه با ما همراه باشید.
معنی تخم مرغ دزد شترمرغ دزد می شود چیست؟
اگر از دزدیهای کوچک جلوگیری نشود، به سرقتهای بزرگتر منجر خواهد شد.
وقتی فردی جرات انجام کار اشتباه کوچکی را پیدا کند، به تدریج و قدم به قدم مرتکب خطاهای بزرگتر نیز میشود.
داستان و ریشه ضرب المثل
روزی بود و روزگاری، خانوادهای صاحب پسری بودند. پدر و مادر این پسر، او را بسیار دوست داشتند و برایش اهمیت زیادی قائل بودند. این پسر نوجوان، علاقهی زیادی به نیمرو داشت. یک روز که به خانه آمد، به مادرش گفت: “امروز دلم نیمرو میخواهد. میشود برایم درست کنی؟” مادرش پاسخ داد: “پسرم، تمام تخممرغهایمان تمام شده. باید صبر کنیم تا مرغمان دوباره تخم بگذارد.”
پسرک چند ساعتی منتظر ماند، اما مرغ تخم نگذاشت. بعد با خودش فکر کرد و تصمیم گرفت به خانهی همسایه برود و چند تخممرغ از آنها بردارد. پس به آرامی به حیاط همسایه رفت و بدون اینکه کسی ببیند، چند تخممرغ برداشت و سریع به خانه برگشت.
همسایه آن روز در اتاقش خواب بود و متوجه چیزی نشد. پسر با خوشحالی تخممرغها را به مادرش داد و گفت: “بیا برایم نیمرو درست کن.”
مادر تعجب کرد و پرسید: “این تخممرغها را از کجا آوردی؟ مگر که پول نداشتی!” پسر لبخندی زد و گفت: “رفتم خانهی همسایه و بیسر و صدا از لانهی مرغهایشان برداشتم و برگشتم.”
مادر پرسید: “مطمئنی کسی تو را ندید؟” پسر با اطمینان گفت: “نگران نباش، کاملاً مراقب بودم و کسی متوجه نشد.” مادر هم بدون هیچ سخنی، نیمرو را برایش درست کرد و به او گفت: “باشد، اما دفعهی بعد بیشتر مواظب باش که کسی تو را نبیند.”
از آن روز به بعد، پسر چندین بار دیگر هم به خانهی همسایه رفت و تخممرغ دزدید. مادرش هیچ وقت او را سرزنش نکرد، فقط همیشه به او یادآوری میکرد که مراقب باشد کسی متوجه نشود. بعد هم با هم نیمرو میخوردند.
سالها گذشت و پسر بزرگ شد. در این سالها، او به دزدیهایش ادامه داد و چیزهای بیشتری میدزدید. بعضی از چیزهای دزدیده شده را به دوستانش میداد و بعضی را به مادرش هدیه میکرد.
یک روز، وقتی پسر جوان قصد دزدی از یک مغازه را داشت، صاحب مغازه متوجه شد و او را گرفت و کتک زد. مردم اطراف هم جمع شدند و دستهای پسر را بستند و نزد قاضی بردند.
صاحب مغازه به قاضی گفت: “آقای قاضی، این پسر قصد دزدی از مغازهی من را داشت. او قبلاً هم از من دزدی کرده بود، اما فرار کرد. امروز که او را در حال دزدی گرفتم، دیگر نتوانست فرار کند.” دیگر مردم هم شکایت کردند که پسر از آنها هم دزدی کرده و خواستار مجازاتش شدند.
پسر با چشمانی گریان به قاضی التماس کرد و گفت که بیگناه است، اما کسی حرفش را نپذیرفت. قاضی دستور داد انگشتان دست او را در میدان شهر با تبر قطع کنند.
وقتی او را به میدان بردند و مردم جمع شدند، پسر فریاد زد: “لطفاً کمی صبر کنید! اجازه دهید مادرم را ببینم.”
قاضی پذیرفت و دستور داد مادرش را به میدان بیاورند. وقتی مادر آمد، پسر به قاضی گفت: “به جای انگشتان من، انگشتان مادرم را قطع کنید. او مقصر اصلی است. اگر اولین باری که از همسایه تخممرغ دزدیدم، مرا تنبیه میکرد و راهم را اصلاح میکرد، من هیچوقت به این راه نمیرفتم. او همیشه از کارهای من خبر داشت، اما نه تنها جلویم را نمیگرفت، بلکه با خوشرویی با من رفتار میکرد. من بزرگ شدم و از همه دزدی کردم، اما دزد واقعی مادرم است که مرا به این روز انداخت.”
این حرفها همه را، از جمله قاضی، تحت تأثیر قرار داد. اشک از چشمان مادر جاری شد و گفت: “حق با پسرم است. مقصر اصلی من هستم. اگر آن روز با او برخورد درست میکردم، او دزد نمیشد.” قاضی، پس از شنیدن این سخنان، دستور آزادی پسر را صادر کرد و به جای او، مادرش را به زندان فرستاد.
از آن زمان به بعد، وقتی بخواهند بگویند اگر از خطاهای کوچک کسی جلوگیری نشود، به گناهان بزرگتری کشیده میشود، از این ضربالمثل استفاده میکنند: «عاقبت تخم مرغ دزد، شتر مرغ دزد میشود» [1]
[1] کجارو
