وقتی میگوییم “به رگ غیرتش برخورده است”، منظور این است که حرف یا کاری، احساس غرور و شرافت فرد را به شدت جریحهدار کرده و او را عمیقاً عصبانی کرده است. این ضربالمثل نشان میدهد که یک انسان، مانند هرکس دیگر، دارای خط قرمزهایی در وجودش است که اگر کسی به آنها بیاحترامی کند، خشم او برانگیخته میشود.
غیرت در اینجا به معنای تعصب مثبت، احساس مسئولیت و حساسیت نسبت به ارزشها و حریمهایی است که برای فرد بسیار مهم هستند. وقتی به این ارزشها توهین شود، گویی به یک رگ حیاتی در وجود شخص آسیب رسیده و واکنش تند و خشمگینانهای از او بروز میکند. این حالت شبیه به زمانی است که یک زخم قدیمی را دست میزنند و درد آن دوباره زنده میشود.

در این نوشته، میخواهیم معنی، پیشینه و مفهوم اصلی یک ضربالمثل کهن ایرانی را بررسی کنیم. لطفاً تا پایان این مطلب با ما همراه باشید.
به رگ غیرتش برخورده است یعنی چه؟
1. به چنین فردی میگویند که معمولاً بیخیال و تنبل است و حتی در موقعیتهای سخت هم نمیشود روی او حساب کرد. اما گاهی آنقدر غیرت و حس مسئولیت نشان میدهد که همه را شگفتزده میکند.
2. این عبارت برای کسی به کار میرود که به اتفاقات اطرافش هیچ توجهی ندارد و اگر هم روزی واکنش نشان بدهد، زمانی است که دیگر فرصت تمام شده و کاری از دست کسی برنمیآید.
3. یعنی معمولاً دست به هیچ کاری نمیزند، اما اگر یکبار اقدام کند، چنان تأثیر بزرگی میگذارد که گویی طوفانی به پا کرده است!
ریشه ضرب المثل
یک تاجر برای خریدن یک خدمتکار به بازار رفت. فروشنده، جوانی را به او نشان داد و بعد از تعریفهای زیاد گفت: “اگر یک وقت رگ غیرت او تحریک شود، میتواند با چهل نفر بجنگد.”
تاجر او را خرید و با هم به سمت کاروان حرکت کردند. در میان راه، گروهی از دزدان به کاروان حمله کردند. تاجر مدام فریاد میزد و از غلام میخواست که کاری بکند، اما غلام هیچ واکنشی نشان نمیداد.
غلام گفت: “صبر کن، هنوز زمانش نرسیده.” دزدها همهٔ کالاها را غارت کردند و حتی لباسهایشان را نیز از تنشان بیرون آوردند. تاجر با ناراحتی گفت: “چرا هیچ غیرتی از خودت نشان نمیدهی؟!” ولی غلام با آرامش جواب داد: “هنوز موقعش نیست.”
وقتی همه چیز به تاراج رفت، تاجر دیگر طاقتش تمام شده بود. از دزدها خواست که او را نزد رئیسشان ببرند. در حضور رئیس دزدها گفت: “اگر از این غلام انتقام بگیرید، صدهزار سکه طلا به شما میدهم.”
آنها قبول کردند. غلام شروع به گریه و التماس کرد، اما کسی به حرفش توجه نکرد. چهل دزد آمدند و او را به زمین انداختند. یکی پس از دیگری از پشت او رد شدند. وقتی چهلمین نفر میخواست این کار را انجام دهد، ناگهان رگ غیرت غلام گرفت!
بلند شد و با ضربات قدرتمند، هر چهل نفر را از پا درآورد. رئیس دزدها از ترس رنگ باخته بود. در این لحظه تاجر با خودش گفت: “فروشنده راست میگفت؛ اگر رگ غیرت این غلام تحریک شود، چهل نفر هم در مقابلش دوام نمیآورند.”
پیشنهادی: ضربالمثل درباره آدم بیاعتنا
اختصاصی–ندابلاگ
