همه ما این ضربالمثل معروف را شنیدهایم که میگوید: “جوجه را آخر پاییز میشمارند.” اما معنای واقعی این جمله چیست؟
این مثل زیبا به ما یادآوری میکند که نباید برای نتیجهگیری عجله کنیم. درست مانند کسی که جوجههای تازه به دنیا آمده را میشمارد و فکر میکند همه آنها سالم خواهند ماند. اما ممکن است برخی از این جوجهها در طول زمان و تا قبل از رسیدن پاییز، بیمار شوند یا از بین بروند.
در زندگی هم همین طور است. نباید موفقیتها و داراییهای خود را خیلی زود و پیش از رسیدن به نتیجه نهایی، قطعی در نظر بگیریم. هر کاری زمانی واقعی و نهایی میشود که کاملاً به پایان برسد و دیگر خطری آن را تهدید نکند.
این ضربالمثل به ما توصیه میکند که در ابراز خوشحالی و اطمینان درباره کارهای ناتمام، کمی محتاط باشیم و صبر پیشه کنیم تا زمانی که همه چیز به طور کامل به پایان برسد و نتیجه نهایی مشخص شود.

در این نوشته، داستان و مفهوم ضربالمثل ایرانی «جوجه را آخر پاییز میشمارند» را مرور میکنیم. با ما همراه باشید.
معنی ضرب المثل جوجه را آخر پاییز می شمارند
سرانجام هر کاری در پایان آن مشخص میشود و نباید از همان ابتدا بیش از حد به نتیجه آن دل بست و مطمئن بود.
نتیجه واقعی را فقط وقتی میتوان دید که کار به آخر رسیده باشد.
ضربالمثل «جوجه را آخر پاییز میشمارند» معمولاً در مواقعی به کار میرود که کسی خیلی زود و پیش از تمام شدن یک کار، به موفقیت آن اطمینان پیدا کند و نتیجهگیری عجولانه کند.
| ایموجی این ضرب المثل | 🐣 🔚 🍂 |
ضربالمثل فارسی “جوجه را آخر پاییز میشمارند” در زبان انگلیسی به این صورت بیان میشود:
**Don’t count your chickens before they hatch.**
این مثل به ما یادآوری میکند که نباید درباره نتیجهی یک کار، پیش از آنکه به طور قطعی انجام شود، خیالپردازی کنیم یا برنامهریزیهای دقیق بر اساس آن انجام دهیم. تا وقتی کاری تمام نشده و نتیجهی نهایی مشخص نگردیده، نمیتوانیم روی موفقیت آن حساب کنیم.
مثال ساده: فرض کنید کشاورزی چند تخممرغ دارد و امیدوار است از آنها جوجههایی سالم به دنیا بیایند. اگر او قبل از به دنیا آمدن جوجهها شروع کند به برنامهریزی برای فروش آنها، ممکن است در محاسبات خود دچار اشتباه شود؛ چون ممکن است برخی از تخممرغ ها به جوجه تبدیل نشوند. پس عاقلانه این است که آدم تا وقتی نتیجه کار قطعی نشده، روی آن حساب نکند.
داستان ضرب المثل جوجه را آخر پاییز می شمارند
روزی روزگاری، کشاورزی در مزرعهاش یک نهال چنار کوچک کاشت. این کشاورز هر سال در آن زمین سبزیجات و میوههای مختلفی میکاشت. پس از چند ماه، محصولش میرسید و او آن را میچید و به بازار میبرد تا بفروشد. این کارش سالها ادامه داشت.
در تمام آن سالها، گیاهان مختلفی آمدند و پس از دادن محصول، از بین رفتند. اما درخت چنار همیشه سرپا بود و هر سال بزرگتر و بلندتر میشد و همراه کشاورز باقی میماند.
یک سال، کشاورز کنار چنار، دانهای کدو کاشت. دانه به سرعت جوانه زد و شروع به رشد کرد. هر روز بلندتر میشد و برگهای بیشتری درمیآورد. کدو با دیدن اینکه از بقیه گیاهان مزرعه بلندتر شده، خیلی خوشحال بود. یک روز که به درخت چنار نگاه کرد، با خودش گفت: «چه درخت بلندی! شاید من هم بتوانم مثل او شوم.»
از همان روز، کدو شروع کرد به پیچیدن دور تنه چنار و بالا رفتن. یک روز چنار به او گفت: «آفرین! چقدر خوب رشد میکنی!»
اما کدو که احساس غرور میکرد، به جای تشکر، با بیاعتنایی گفت: «کجایش را دیدی؟ همین طور ادامه میدهم تا از تو هم بلندتر شوم!»
چنار که عمری طولانی داشت، ناراحت نشد و با آرامش پاسخ داد: «انشاءالله آن طوری که دلت می خواهد رشد کنی. اما بدان که من پانزده سال است اینجا هستم تا به این بلندی رسیدهام. هر گیاهی برای هدفی کاشته میشود؛ بعضی برای سایه و زیبایی، و بعضی مثل تو برای میوه دادن. تو باید مسئولیتت را به خوبی انجام دهی.»
کدو حرفهای چنار را درک نکرد و با خودش فکر کرد: «او دارد از جوانی من حسادت میکند. میخواهد مرا از رشد کردن بازدارد.»
چنار دوباره به او گفت: «سعی کن به جای قد کشیدن زیاد، به فکر میوهات باشی تا کدویی بزرگ و شیرین بدهی، وگرنه کارت را درست انجام ندادهای.»
کدو با خشم گفت: «دیدى! گفتم که حسودى مىکنى! مىخواهى انرژى من صرف میوه دادن شود تا قد نکشم.»
چنار که دید سخنانش بیفایده است، گفت: «باشد، اما یادت باشد که فقط تا آخر پاییز فرصت داری، قبل از آنکه زمستان برسد.»
کدو با اطمینان پاسخ داد: «باشه، آخر پاییز نتیجه کارم را خواهی دید.»
چنار با نگرانی گفت: «کاش میدانستی حرفت چه معنایی دارد. بسیاری مانند تو خیالپردازی میکنند و در پایان میبینند که به آنچه میخواستند نرسیدهاند.»
از آن روز، کدو بیشتر از قبل به رشد خود ادامه داد، بدون آنکه بداند کشاورز چندین بار او را دیده و از بیمیوه بودنش ناراحت شده است. کشاورز تصمیم گرفت تا آخر پاییز صبر کند، و اگر کدو میوه نداد، آن را از ریشه درآورد و دور بیندازد.
کدو آنقدر غرق رشد کردن بود که فراموش کرده بود وظیفه اصلیاش چیست. او هیچ میوهای نداد تا اینکه یک روز سرد پاییزی، کشاورز با ناامیدی او را از ریشه کند و دور انداخت.
مفهوم و ریشه ضرب المثل جوجه را آخر پاییز می شمارند + شعر
پس معنای این حکایت این است که تنها زمانی میتوانیم نتیجهای را قطعی و مطمئن بدانیم که از مرحله آزمایشها و حوادث مختلف گذشته و ثابت شده باشد که پایدار میماند.
به بیان دیگر، انسان عاقل کسی است که فریب نتیجه فوری یک کار را نمیخورد و همیشه پایان کار را در نظر میگیرد. در این زمینه مولوی گفته است:
هر که اوّل بین بُود، اَعْما بُوَد
هر که آخر بین، چه بامعنا بُوَد
این دو بیت هم خودش به یک ضربالمثل تبدیل شده است. این مفهوم شبیه همان ضربالمثل معروف است که میگوییم: «جوجه را آخر پاییز میشمارند».
داستانی دربارهٔ پیدایش این ضربالمثل از مولوی نقل شده که میگوید:
مردی با عجله به مغازه زرگری رفت و گفت:
«ترازو بده تا طلایی که دارم را وزن کنم.»
زرگر جواب داد: «غربال ندارم.»
مرد با تعجب گفت: «من ترازو میخواهم، نه غربال!»
زرگر گفت: «جارو هم در مغازه موجود نیست!»
مرد عصبانی شد و گفت: «این شوخیها را بگذار کنار و خودت را به نشنیدن نزن! ترازو بده تا طلایم را وزن کنم.»
زرگر در جواب گفت: «ای مرد! حرفت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، اما میبینم که تو مرد سالخوردهای هستی و دستانت میلرزد. میدانم وقتی طلا را روی ترازو میریزی، روی زمین خواهد ریخت. آن وقت از من جارو میخواهی تا آن را جمع کنی و بعد غربال میخواهی تا طلا را از خاک جدا کنی. من از همین اول پایان کار تو را فهمیدم:
هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار
مولوی در جایی دیگر میگوید: مردی که پایان کار را میبیند، انسان خوشبختی است.
یا اینکه:
چشم آخر بین تواند دید راست
چشم اوّل بین، غرور است و خطاست
و یا این بیت:
به آغاز اگر کار خود ننگری
به فرجام، ناچار، کیفر بری!
یک ضربالمثل مشابه دیگر، این است که میگوییم: «گوسفند را در آغل میشمارند». چون اگر گوسفندان در صحرا باشند، نمیتوان با اطمینان آنها را شمرد. ممکن است تا زمانی که به آغل برسند، اتفاقی برایشان بیفتد و از بین بروند.
پیشنهادی: معنی ضربالمثل شاهنامه، آخرش خوشه
