معنی ضرب المثل ” آش نخورده و دهان سوخته ” + داستان

آش نخورده و دهان سوخته

حتماً این ضرب‌المثل معروف را شنیده‌اید که می‌گویند: “آش نخورده و دهان سوخته”. این جمله در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که کسی درباره نتیجه کاری که هنوز انجام نشده، خیلی زود قضاوت می‌کند یا نگران چیزی است که هنوز رخ نداده است.

داستان پشت این ضرب‌المثل از یک مهمانی یا جمع خانوادگی قدیمی می‌آید. در این داستان، آش بسیار داغی برای مهمانان آورده می‌شود. یک نفر از مهمانان، که خیلی عجله دارد و نمی‌تواند صبر کند، بلافاصله قاشقی از آش برمی‌دارد و بدون اینکه اجازه دهد خنک شود، آن را به دهان می‌برد. نتیجه این عجله این است که زبان و دهانش می‌سوزد، در حالی که حتی طعم آش را هم نچشیده است.

این حکایت به ما یادآوری می‌کند که در زندگی، برای بسیاری از کارها باید صبر و تحمل داشت. نباید قبل از به پایان رسیدن یک کار، درباره شکست یا موفقیت آن نظر داد. نگرانی بیش از اندازه درباره آینده یا عجله در قضاوت، فقط باعث اضطراب می‌شود، درست مثل آن کسی که با عجله آش داغ را خورد و دهانش سوخت، بی‌آنکه از آش لذتی ببرد.

آش نخورده و دهان سوخته

در این نوشته، داستان و مفهوم ضرب‌المثل معروف ایرانی «آش نخورده و دهان سوخته» را با هم مرور می‌کنیم. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید و با ما در ندابلاگ همراه باشید.

معنی ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته

۱- این اصطلاح برای کسانی به کار می‌رود که بی‌گناه هستند، اما دیگران به اشتباه آن‌ها را مقصر می‌دانند.
۲- وقتی فردی کار اشتباهی انجام نداده، اما دیگران به او اتهام می‌زنند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود.
۳- به این معناست که شخصی مرتکب خطایی نشده، اما به ناحق و دروغ، او را متهم می‌کنند.

داستان ضرب المثل آش نخورده و دهان سوخته

در یک شهر بزرگ، مرد پولداری زندگی می‌کرد. یک روز، او یکی از دوستانش را به خانه دعوت کرد. دلیل این دعوت این بود که می‌خواست وسایل تازه و لواسی که برای خانه خریده بود را به رخ دوستش بکشد. مرد پولدار به همسرش گفت: مهمان من آدم بسیار متمولی است. دوست دارم بهترین غذاها را در ظرف‌های خیلی قشنگ و گران برایش سرو کنی تا ببیند چقدر وضعمان خوب شده است.

همسرش که از لاف زدن‌های شوهرش ناراحت بود، گفت: ما این چیزها را برای زندگی راحت خودمان خریده‌ایم، نه برای فخر فروختن به دیگران. اما شوهرش باز هم اصرار کرد و زن چاره‌ای نداشت جز اینکه طبق خواسته او غذا بپزد.

مهمان رسید. خیلی زود متوجه شد که مرد پولدار فقط قصد خودنمایی دارد. بنابراین تصمیم گرفت به هیچ یک از غذاهایی که برای فخرفروشی آماده شده، دست نزند. وقتی زمان ناهار شد، مرد پولدار آش را آورد و گفت: بفرمایید، از این آش میل کنید. سپس رفت تا برنج را بیاورد، اما یادش رفت قاشق بیاورد.

وقتی برگشت، دید مهمان دستش را روی دهانش گذاشته است. پرسید: چه شده؟ دهانت سوخت؟ در همین لحظه، همسرش با قاشق‌ها و یک لیوان آب وارد اتاق شد و گفت: او هنوز چیزی نخورده، من تازه قاشق‌ها را آوردم.

مهمان گفت: آش که نخورده، دهان که نسوخته!

مرد پولدار آنقدر گرفتار نمایش ثروت و ظرف‌هایش بود که حتی نفهمیده بود مهمانش هنوز غذایش را شروع نکرده است.

[منبع داستان: مجموعه هزار سال داستان]
اختصاصی-ندابلاگ
بیشتر بخوانید: ضرب المثل‌های ایرانی

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *