معنی درس هشتم فارسی یازدهم در کوی عاشقان + آرایه های ادبی

در محله عاشقان

توضیح درس:
این درس، داستان دیدار شمس تبریزی و مولانا جلال‌الدین بلخی را بیان می‌کند. روزی مولانا در حال تدریس بود و شمس تبریزی، که فردی ناشناس بود، به مجلس درس او وارد شد. شمس به مولانا نگاه کرد و از او پرسید: «محمد بزرگ‌تر است یا بایزید بسطامی؟»

مولانا با شنیدن این سوال، حالش دگرگون شد و از هوش رفت. پس از به هوش آمدن، پاسخ داد: «محمد(ص) دریای بی‌پایان بود و بایزید بسطامی تنها جرعه‌ای از آن دریا.»

شمس گفت: «درست گفتی.»

این گفتگو باعث شد این دو بزرگوار، پیوند عمیق روحی با یکدیگر پیدا کنند و مدتی طولانی در کنار هم به عبادت و خلوت نشستند.

**آرایه‌های ادبی به کار رفته در این درس:**

* **تشبیه (مانند‌سازی):** در این جمله: «مولانا چنان از هوش رفت که گویی برق از آسمان بر زمین افتاده است.» در اینجا، بیهوش شدن ناگهانی مولانا به افتادن برق از آسمان تشبیه شده است.
* **کنایه (حرف مگوی):** وقتی شمس می‌پرسد: «محمد بزرگ‌تر است یا بایزید؟» این سوال کنایه از مقام والای پیامبر اسلام در مقایسه با عارفان دیگر دارد.
* **استعاره (واژه‌ی رمزی):** در پاسخ مولانا که می‌گوید: «محمد(ص) دریای بی‌پایان بود.» اینجا کلمه «دریا» به صورت استعاری برای نشان دادن عظمت و بی‌کرانگی مقام پیامبر استفاده شده است.
* **جناس (واژه‌های هم‌آوا):** در متن درس از کلماتی استفاده شده که از نظر آوایی شبیه هم هستند و باعث زیبایی متن شده‌اند.

معنی درس هشتم فارسی یازدهم در کوی عاشقان + آرایه های ادبی

**عنوان درس: درس هشتم: در کوی عاشقان**
**موضوع: درک معنای واژه‌ها و مفهوم شعر**

در این بخش، به بررسی معنای واژه‌های مهم و درک مفهوم کلی شعر می‌پردازیم. هدف این است که با واژگان و ترکیب‌های به‌کار رفته در شعر آشنا شویم و بتوانیم منظور شاعر را به‌خوبی درک کنیم. هر کلمه در شعر، معنای خاصی دارد که با کنار هم قرار گرفتن آن‌ها، مفهوم زیبا و عمیقی پدید می‌آید. در اینجا، این واژه‌ها را به زبانی ساده توضیح می‌دهیم تا برای همه قابل فهم باشد. همچنین، با تحلیل سطرهای شعر، می‌کوشیم پیام اصلی شاعر را به شکلی روشن و گویا بیان کنیم.

معنی صفحه ۶۷ و ۶۸ و ۶۹ و ۷۰ و ۷۱ فارسی یازدهم

انتخاب سریع صفحه:
معنی صفحات ۶۷ تا ۷۱ فارسی یازدهم
صفحه ۶۸ فارسی یازدهم
صفحه ۶۹ فارسی یازدهم
صفحه ۷۰ فارسی یازدهم
صفحه ۷۱ فارسی یازدهم

🔹 محمّد، که به جلال‌الدّین معروف بود و مردم او را «مولانا» یا «مولوی» صدا می‌زدند، در ابتدای قرن هفتم در شهر بلخ چشم به جهان گشود. دلیل اینکه به او «رومی» یا «مولانای روم» می‌گفتند، این بود که سال‌های طولانی در شهر قونیه زندگی کرد. با این حال، جلال‌الدّین همیشه خود را یکی از مردم خراسان می‌دانست و به همشهری‌های خود عشق می‌ورزید و یاد آنان همیشه در دلش زنده بود و دوری از آنان، آرامش را از او می‌گرفت. پدر جلال‌الدّین، محمّدبن‌حسین خطیبی، که به «بهاءالدّین ولد» شهرت داشت، از دانشمندان بزرگ زمان خود به شمار می‌رفت. به دلیل ترس از حمله‌های بی‌رحم و کشتار لشکر مغول و همچنین ناراحتی از خوارزمشاه، ناچار شد از بلخ کوچ کند. در آن زمان، جلال‌الدّین تنها پنج یا شش سال داشت که خانواده‌اش از بلخ و بستگانشان خداحافظی کردند و برای انجام سفر حج، راهی سفر شدند. وقتی به نیشابور رسیدند، با شیخ فریدالدّین عطّار دیدار کردند. شیخ عطّار کتاب «اسرارنامه» را به جلال‌الدّین که در آن زمان کودکی بیش نبود، هدیه داد و به پدرش بهاءالدّین گفت: «به زودی این پسر تو آتشی در دل عاشقان و جویندگان عالم خواهد افروخت.»

**قلمرو زبانی:**
ملقّب: معروف شده، صاحب لقب
اقامت: زندگی کردن، سکونت
قونیه: شهری در ترکیه
رنجش: ناراحتی، آزردگی
بدرود گفت: خداحافظی کرد
زود باشد: در آینده نزدیک
سوختگان: عاشقان و عارفان

**قلمرو ادبی:**
دلش آرام نبوده: نشانه بی‌قراری و دل‌تنگی
دل: نماد وجود و درون انسان
بدرود گفت: به معنای ترک کردن
آتش: نماد عشق و شور
آتش زدن: به معنای برانگیختن شور و احساس
سوختگان: اشاره به عاشقان و سالکان راه حق
رهسپار شدن: به معنای حرکت کردن
آتش و سوختگان: رابطه معنایی و تناسب دارند

🔹 وقتی بهاءولد مراسم حج را به پایان رساند، در راه بازگشت به سمت شام حرکت کرد و مدتی در آن مناطق زندگی کرد. شهرت پرهیزگاری، دانش و تأثیرگذاری بهاءولد همه جا پیچید تا اینکه پادشاه سلجوقی روم، علاءالدّین کیقباد، از مقام و منزلت او باخبر شد و مشتاق دیدارش گردید. بهاءولد به درخواست او به قونیه رفت و به دربار آن پادشاه پیوست. او به این دلیل آن منطقه را برای زندگی انتخاب کرد که سرزمین روم از حمله و غارت سپاه مغول در امان مانده بود و پادشاهی آگاه، خردمند، حامی دانشمندان و محیطی آرام و آزاد داشت. مردم آن دیار نیز علاقه زیادی به او پیدا کردند و سلطان نیز او را بسیار احترام می‌گذاشت.

**قلمرو زبانی:**
مناسک: آیین‌ها و اعمال دینی
آوازه: شهرت
تقوا: پرهیزگاری
فضل: دانش و برتری اخلاقی
مقامات: جایگاه‌ها و مرتبه‌ها
طالب: خواستار، مشتاق
شهریار: پادشاه
دیار: سرزمین، منطقه
صاحب بصیرت: بینا و آگاه
نواحی: مناطق

**قلمرو ادبی:**
مناسک: اشاره به اعمال و آیین‌های حج
به سر بردن: به معنای زندگی کردن و گذراندن وقت
تاخت و تاز: کنایه از حمله و یورش
آرام و آزاد: دو واژه هم‌آهنگ و متناسب

🔹 جلال‌الدّین در سن هجده سالگی به دستور پدر با «گوهر خاتون» اهل سمرقند ازدواج کرد. پس از فوت بهاءالدّین، جلال‌الدّین محمّد به اصرار مریدان و شاگردان پدرش، مسئولیت برگزاری جلسات درس و سخنرانی‌های مذهبی را بر عهده گرفت. او در آن زمان بیست و چهار سال داشت. پس از این اتفاق، جلال‌الدّین مدتی در شهر حلب به یادگیری علوم مختلف مشغول شد و سپس راهی دمشق شد…

صفحه ۶۸ فارسی یازدهم

جلال‌الدین مدتی در شهرهای حلب و شام زندگی کرد که روی هم رفته این اقامت هفت سال طول کشید. سپس به قونیه بازگشت و هر روز، مانند پدرش، در مدرسه به آموزش علوم دینی و راهنمایی مردم مشغول شد و دانشجویان علوم دینی در کلاس‌های او حاضر می‌شدند. در این دوران، جلال‌الدین روزها را به تدریس می‌گذراند و شاگردان و پیروان زیادی از حضور او استفاده می‌کردند. همه مردم زمانه به پرهیزگاری و پارسایی او اعتقاد داشتند. ناگهان خورشید عشق و آفتاب حقیقت در برابر او ظاهر شد؛ این شخص، شمس‌الدین تبریزی بود. شمس اهل تبریز بود و خانواده‌اش نیز تبریزی بودند. او برای کسب دانش و معرفت، بسیار سفر کرد و از محضر بزرگان زیادی بهره برد. به خاطر سفرهای زیاد و البته جست‌و‌جو و پرواز در دنیای معنویت، او را “شمس پرنده” می‌نامیدند.

شمس‌الدین در روز ۲۶ جمادی‌الثانی سال ۲۴۶ قمری به قونیه وارد شد. شمس، عارفی کامل و مردی الهی بود. مولانا جلال‌الدین که همیشه در جست‌و‌جوی مردان خدا بود، وقتی شمس را دید، نشانه‌هایی از لطف خدا در او یافت و فهمید که او همان راهنمای معنوی است که سال‌ها در جست‌وجویش بوده است. به همین دلیل، به سوی شمس روی آورد و با او به گفت‌و‌گو و خلوت نشست. او در خانه را به روی همه بست و تدریس و سخنرانی را کنار گذاشت. مولانا جلال‌الدین با وجود همه علم و استادی‌اش، در آن زمان که حدوداً سی‌وهشت سال داشت، در برابر شمس زانو زد و دوباره دانش‌آموز شد. این خلوت عارفانه حدود چهل روز به طول انجامید.

مولانا آن‌قدر در دانش و معرفت شمس غرق شد که پیروان خود را فراموش کرد. مردم قونیه، عالمان و پرهیزگاران، مانند شاگردانش، از تغییر رفتار مولانا عصبانی شدند و او را سرزنش کردند. دشمنی آنان نسبت به شمس، هر روز بیشتر می‌شد. مولانا جلال‌الدین در این میان، با بی‌توجهی به سرزنش و جنجال مردم، خود را با سرودن غزل‌های پرشور و عاشقانه سرگرم می‌کرد.

با افزایش خشم و نفرت مردم، شمس ناچار شد قونیه را ترک کند. مولانا برای یافتن شمس بسیار تلاش کرد و سرانجام فهمید که او به دمشق رفته است. مولانا چندین نامه و پیغام فرستاد و غزل سرود و برای شمس فرستاد. دوستان مولانا هم که پژمردگی و ناراحتی او را در نبود شمس دیده بودند، از رفتار خود پشیمان شدند و…

صفحه ۶۹ فارسی یازدهم

آنان پشیمان شدند و به سوی مولانا بازگشتند. مولانا نیز پوزش آنان را پذیرفت و پسرش، سلطان ولد، را با شعری که در ادامه می‌آید، به دنبال شمس به سوی دمشق فرستاد.

**شعر:**
(در این قسمت شعر به صورت کامل و بدون هیچ تغییر و تحریفی، عیناً آورده می‌شود.)

بروید ای حریفان، بکِشید یار ما  را به من آورید آخِر، صنمِ گریزپا را

ای دوستان و همراهان، بروید و آن یاری که از ما می‌گریزد (شمس تبریزی) را به نزد ما آورید.

**قلمرو زبانی:**
حریفان: دوستان، همنشینان، یاران
صنم: معشوق، آن که زیباست
گریزپا: کسی که می‌گریزد، فراری
بیت: چهار جمله

**قلمرو ادبی:**
صنم: اشاره به معشوق (شمس تبریزی)
ما و را: جناس ناقص

به ترانه های شیرین، به بهانه های زرّین  بکِشید سوی خانه، مَهِ خوب خوش‌لقا را

بروید و آن یار زیبا و خوش‌سیما را با گفتار دلنشین و آوازهای روح‌نواز، به خانه بازگردانید.

**قلمرو زبانی:**
– شیرین: دلپذیر و خوشایند
– زرّین: مانند طلا
– مَه: کوتاه‌شدهٔ ماه
– خوب: زیبا
– خوش لقا: خوش‌قیافه و زیبارو
– بیت: یک بند یا جمله

**قلمرو ادبی:**
– ترانه‌های شیرین – بهانه‌های زرّین: حس‌آمیزی
– مَه: کنایه از یار (شمس تبریزی)
– واج‌آرایی با صدای «ِ»

اگر او به وعده گوید که دَمی دگر بیایم  همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را

اگر شمس تبریزی به شما قول دهد که به زودی بازخواهد گشت، بدانید که وعده‌هایش دروغ است و قصد فریب شما را دارد.

**توضیح کلمات:**
او: منظور شمس تبریزی است
لحظه‌ای دیگر: به زمان بسیار نزدیک اشاره دارد
مکر: به معنای فریب و نیرنگ است
بیت: یک قطعه شعر
مکر: در اینجا نقش اصلی جمله را دارد

**زیبایی‌های ادبی:**
در این بیت از حرف «د» به صورت آهنگین استفاده شده
واژه‌های مکر و فریب با هم ارتباط معنایی دارند
تکرار کلمه‌های «وعده» و «او» برای تأکید به کار رفته

🔹 این پیام‌ها و نامه‌ها در نهایت بر دل شمس اثر گذاشت. شمس درخواست مولانا را پذیرفت و بار دیگر به قونیه بازگشت. با بازگشت شمس، دیدارهای پیاپی مولانا با او از سر گرفته شد و این بار هم باعث دگرگونی حالات درونی مولانا گردید. بار دیگر، مریدان و شاگردان از تعطیلی جلسات درس خشمگین شدند و مولانا را دیوانه و شمس را جادوگر خواندند.

وقتی یاران مولانا شروع به آزار شمس کردند، او ناچار شد قونیه را ترک کند و تصمیم گرفت دیگر به این شهر پرسروصدا بازنگردد و به جایی برود که کسی از او خبری نداشته باشد. از این زمان به بعد، سرنوشت شمس و اتفاقی که برایش افتاد به طور دقیق مشخص نیست.

**توضیح کلمات:**
دگرگونی: تغییر کردن
احوال: حالت‌های درونی
عصبانی شدند: خشمگین گردیدند
پرسروصدا: شلوغ و پرسر و صدا

**زیبایی‌های ادبی:**
«به آزار برخاستن» کنایه از اذیت و آزار رساندن است
«دل برکندن» کنایه از قطع علاقه و ترک کردن است

🔹 پس از ناپدید شدن شمس، شاگردان به مولانا خبر دادند که شمس کشته شده است، اما دل مولانا این خبر را باور نمی‌کرد. مولانا پس از جستجوی بسیار، بی‌قرار و پریشان حال شد. شب و روز از شدت بی‌قراری، ناآرامی می‌کرد و شعر می‌سرود. پس از جستجوی فراوان، مولانا دریافت که به نظر می‌رسد شمس در دمشق است. آزار و تکذیب مخالفان باعث شد که او نیز برای یافتن یار همدل خود، به سوی دمشق حرکت کند. مولانا در دمشق، پیوسته با ناله و زاری و بی‌قراری، شمس را در همه محله‌ها جستجو می‌کرد اما او را نمی‌یافت.

وقتی مولانا از یافتن شمس ناامید شد، ناچار با اصرار همراهان به قونیه بازگشت و آموزش و راهنمایی جویندگان معرفت خدا را از سر گرفت. در واقع از این زمان (سال ۲۴۶ هجری قمری) تا هنگام وفات (سال ۲۶۶ هجری قمری)، مولانا با کمک یاران نزدیک خود،首先是 صلاح‌الدین زرکوب و سپس حسام‌الدین چلبی، به گسترش معارف الهی مشغول بود. بهترین یادگار روزهای همراهی…

صفحه ۷۰ فارسی یازدهم

مولانا در کنار دوستان نزدیکش، به ویژه حسام‌الدین، کار سرودن کتاب ارزشمند مثنوی را آغاز کرد. این کتاب یکی از برترین آثار ادبیات فارسی و از گنجینه‌های سالم و ماندگار ایران به شمار می‌رود. گفته شده که حسام‌الدین از مولانا خواست تا کتابی به سبک آثار بزرگان پیشین مانند “الهی‌نامه” سنایی یا “منطق‌الطیر” عطار بسراید. مولانا بلافاصله کاغذی را از داخل عمامه خود بیرون آورد که شامل هجده بیت اول مثنوی بود و آن را به حسام‌الدین داد.

از آن زمان به بعد، مولانا شب و روز بی‌وقفه به سرودن مثنوی مشغول شد. شب‌ها حسام‌الدین نزد او می‌نشست و مولانا اشعار را می‌سرود و حسام‌الدین آن‌ها را یادداشت می‌کرد و دوباره برای مولانا می‌خواند. گاهی این جلسات تا صبح ادامه پیدا می‌کرد. به نظر می‌رسد مولانا تا پایان عمرش به سرودن مثنوی ادامه داد و در این مدت، چلبی و دیگران نوشتن اشعار را بر عهده داشتند.

مولانا چهره‌ای رنگ‌پریده و اندامی لاغر و ظریف داشت، اما چشمانی بسیار گیرا و جذاب داشت. از نظر اخلاقی، او از سوی اهل معرفت ستوده می‌شد و در زمان خود سرآمد بود. خود را به دنیای عشق، صفای دل، صلح‌طلبی، کمال و نیکی مطلق سپرده بود و در زندگی همواره به صلح و سازش پایبند بود. این روحیه صلح‌جویانه و یگانگی با عشق و حقیقت، به او صبر و تحمل زیادی بخشیده بود؛ به گونه‌ای که هرگز در برابر سرزنش و دشنام دشمنان پاسخ تند نمی‌داد و با نرمی و خوش‌اخلاقی آن‌ها را به راه درست هدایت می‌کرد.

از میان شاعران و عارفان هم‌عصر مولانا، سعدی و فخرالدین عراقی بودند که ظاهراً هر دو با او دیدار کردند. غزل زیر از مولانا، سعدی را شیفته خود ساخت:

هر نفس آوازِ عشق می رسد از چپ و راست  ما به فلک می رویم، عَزمِ تماشا که راست؟

صدای آواز عشق از هر سو به گوش می‌رسد.
ما قصد داریم به جهان بالا سفر کنیم.
چه کسی می‌خواهد همراه ما شود و این سفر را تماشا کند؟

**واژه‌ها و معنی آن‌ها:**
– هر نفس: هر لحظه
– فلک: آسمان
– عزم: قصد و نیت
– تماشا: همراهی کردن و نگاه کردن
– بیت: سه جمله

**صنایع ادبی به کار رفته:**
– نفس: به جای لحظه به کار رفته (مجاز)
– آواز عشق: ترکیبی استعاری و دارای تشخیّص
– چپ و راست: نشان‌دهنده تضاد و تناسب است و به معنای همه‌جا به کار رفته (مجاز)
– فلک: به جای جهان معنا استفاده شده (مجاز)

ما به فلک بوده ایم، یار مَلَک بوده ایم  باز همانجا رویم، جمله که آن شهر ماست

در آغاز، ما در جهانی برتر و در کنار فرشتگان زندگی می‌کردیم. همگی ما بار دیگر قصد داریم به آن جایگاه بازگردیم، چرا که خانه حقیقی ما همانجاست.

**گویند در شب آخر که بیماری مولانا سخت شده بود، خویشان و پیوستگان، بسیار نگران و بیقرار بودند و »سلطان ولد«، فرزند مولانا، هر دَم بی تابانه به بالین پدر می آمد و باز از اتاق بیرون میرفت. مولانا در آن حال،آخرین غزل عمر خود را سرود:**

صفحه ۷۱ فارسی یازدهم

رو، سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن  ترک منِ خرابِ شبگرد مبتلا کن …

برو بخواب و مرا به حال خود بگذار؛ مرا که عاشقی بی‌قرار و شب‌زنده‌دار و زیرک هستم، تنها بگذار…
**قلمرو زبانی:**
رو: برو
بنه: بگذار
بالین: بستر
شبگرد: کسی که شب‌ها بیدار می‌گردد
مبتلا: درگیر و اسیر
بیت: یک بند شعر

**قلمرو ادبی:**
سر به بالین نهادن: به معنای خوابیدن است
خراب: این کلمه دو معنا دارد؛ هم به معنای ویرانه و هم به معنای مست
شبگرد: اشاره به فردی بی‌پروا و رند دارد
سر و بالین: این دو کلمه با هم ارتباط معنایی دارند
واج‌آرایی: در این بیت از تکرار صداهای خاصی برای ایجاد آهنگ استفاده شده است.

دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد  پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

درون من عشقی خانه کرده که درمانی برای آن نیست، مگر مرگ. پس چطور می‌توانم از تو انتظار داشته باشم که این درد بی‌درمان را درمان کنی؟

**بررسی ادبی:**
– **درد:** اشاره‌ای است به عشق.
– **واج‌آرایی:** تکرار صدای «د» در واژه‌هایی مانند «درد» و «دوا».
– **درد و دوا:** این دو واژه با هم تضاد و تناسب دارند و تکرار شده‌اند.
– **نداشتن درمان:** کنایه از این است که این درد، درمان‌ناپذیر است.

در خواب دوش، پیری در کوی عشق دیدم  با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن …

دیشب در خواب، یک راهنمای دانا را دیدم که با حرکت دست به من نشان داد پیش او بروم.

در نهایت، در روز یکشنبه، پنجم ماه جمادی‌الثانی سال ۲۶۶ هجری قمری، همزمان با غروب آفتاب، عمر پربرکت مولانا نیز به پایان رسید و از این دنیا به جهان آخرت رفت. همه مردم شهر قونیه، چه کوچک و چه بزرگ، در مراسم تشییع و به خاک‌سپاری پیکر او حاضر شدند. آنها در غم یکدیگر شریک شدند، بسیار گریستند و بر پیکر مولانا نماز خواندند.

این ابیات، بخشی از غزلی است که گویی، مولانا در مرثیه خود و دلداری یاران، سروده است:

به روز مرگ، چو تابوت من روان باشد  گمان مبر، که مرا درد این جهان باشد

هنگامی که پس از مرگ، تابوت مرا به سوی خاک می‌برند،
این گونه فکر نکن که من به زندگی در این دنیا وابسته بودم و رفتن از آن، دلم را به درد آورده است.

**توضیح ادبی:**
– روان بودن تابوت: اشاره به پایان زندگی و مرگ دارد.
– درد این جهان داشتن: به معنای اندوهگین بودن از فراق دنیاست.
– میان مرگ و تابوت: ارتباط معنایی و تناسب وجود دارد.
– تابوت: نماد و نشانه‌ای از پیکر و جنازه است.

برای من مگریّ و، مگو دریغ! دریغ!  به دام دیو درافتی، دریغ آن باشد

در لحظه وداع، برای من اشک نریز و هرگز نگو که “ای افسوس، او از میان ما رفت!”
حقیقتاً باید بر کسی تاسف خورد که در چنگال تمایلات نفسانی اسیر شده باشد.

**قلمرو زبانی:**
مگری: به معنای گریه نکن است.
دریغ: به معنای افسوس است.
این بیت از چهار جمله تشکیل شده است.
کلمه “دریغ” اول نقش مفعولی دارد.
“دریغ” دوم برای تاکید تکرار شده است.
و “دریغ” سوم نقش مسند را ایفا می‌کند.

**قلمرو ادبی:**
کلمات “دام” و “دیو” با هم ارتباط معنایی دارند.
تکرار کلمه “دریغ” یک آرایه ادبی است.
“دیو” نمادی از هوس‌های درونی انسان است.
تکرار آواى “د” در ایجاد موسیقی نقش دارد.
عبارت “به دام افتادن” کنایه از گرفتار شدن در دام مشکلات است.

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟  چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟

اگر یک دانه در خاک بکاری، بدون شک سبز می‌شود و بزرگ می‌گردد. پس چرا باور نمی‌کنی که انسان نیز پس از مرگ، در جهانی دیگر دوباره زنده می‌شود و زندگی تازه‌ای آغاز می‌کند؟

قلمرو زبانی:
نَرُست: به معنای رشد نکرده است.
این بیت از سه جمله تشکیل شده.
«دانه» در مصراع اول نقش نهاد دارد.
«دانه» در مصراع دوم نقش متمم دارد.
«-َت» در «انسانت» نقش مضاف‌الیهی دارد.

قلمرو ادبی:
«دانهٔ انسان» یک اضافهٔ تشبیهی است.
واژه‌های دانه، زمین و رُستن با هم ارتباط معنایی دارند (مراعات نظیر).
در این بیت از واج‌آرایی با حروف «د» و «ن» استفاده شده است.

اگه حال کردی این پست رو با دوستات به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *