در این درس، با مفاهیم و آرایههای ادبی موجود در شعر “آغازگری تنها” آشنا میشویم. این شعر، احساس تنهایی و دلتنگی شاعر را در غربت نشان میدهد. او در سرزمینی غریب، تنهاست و به وطن خود فکر میکند.
**مفاهیم کلیدی:**
شاعر در این شعر از واژههایی مانند “غربت” و “تنهایی” استفاده کرده است که حس دوری از خانه و وطن را میرساند. او از “شب” و “تاریکی” نیز سخن میگوید که نماد غم و اندوه هستند. در مقابل، “صبح” و “روشنایی” نشاندهنده امید و رسیدن به روزهای خوب هستند.
**آرایههای ادبی:**
در این شعر از آرایههای مختلفی استفاده شده است تا احساسات شاعر به بهترین شکل بیان شود.
* **تشبیه:** شاعر حالت خود را به چیزی شبیه میکند تا احساسش را بهتر نشان دهد. مثلاً میگوید: “مانند شمعی سوختم در انجمن” که در آن، تنهایی و رنج خود را به سوختن شمع در جمع تشبیه کرده است.
* **جناس:** در این آرایه، واژههایی به کار میروند که در تلفظ شبیه هم هستند، اما معنی متفاوتی دارند. این کار باعث زیبایی شعر میشود.
* **تضاد:** شاعر از کلماتی استفاده میکند که معنای مخالف یکدیگر دارند، مانند “شب” و “صبح” یا “تاریکی” و “روشنایی”. این تضادها به شعر عمق میبخشد.
* **تکرار:** گاهی یک کلمه یا عبارت خاص در شعر تکرار میشود تا بر احساس اصلی شعر تأکید کند، مانند تکرار مفهوم “تنهایی”.
در پایان، این شعر تصویری از یک انسان تنها را نشان میدهد که در دل تاریکی شب، به روشنایی و رسیدن به آرامش فکر میکند.

نام درس: درس پنجم :: تنها آغازگر
موضوع: مفهوم واژهها – درک شعر
در این بخش به بررسی معنای واژهها و مفهوم شعر میپردازیم. هدف این است که با واژگان جدید آشنا شویم و بتوانیم منظور شاعر را از سرودههایش به خوبی درک کنیم.
با یادگیری معنای درست هر کلمه، میتوانیم بهتر با دنیای شعر ارتباط برقرار کنیم و لذت بیشتری از خواندن آن ببریم.
معنی درس آغازگری تنها یازدهم
در صفحه ۴۸ کتاب فارسی یازدهم، با مفهوم زیبایی و شکوه آفرینش روبرو میشویم. شاعر با نگاهی عمیق به جهان اطراف، از دیدن نشانههای خدا در هر ذره از هستی سخن میگوید. او از ما دعوت میکند تا با دقت بیشتری به طبیعت بنگریم و عظمت پدیدآورنده جهان را درک کنیم.
در صفحه ۳۹، داستانی درباره اهمیت دانش و خردورزی بیان شده است. در این بخش بر این موضوع تأکید میشود که کسب علم و دانایی، کلید حل بسیاری از مشکلات زندگی است و انسان را به موفقیت و سربلندی میرساند.
صفحه ۴۱ به موضوع ایثار و از خودگذشتگی میپردازد. در این قسمت، نمونههایی از فداکاری انسانهای بزرگ آورده شده که برای کمک به دیگران و پیشرفت جامعه، از منافع شخصی خود چشم پوشیدهاند. این درس به ما میآموزد که گاهی گذشت از خواستههای خود برای رسیدن به هدفی والاتر، کاری پسندیده و ارزشمند است.
در صفحه ۴۲، ارزش کار و کوشش مورد بررسی قرار گرفته است. این بخش نشان میدهد که پشتکار و تلاش مستمر، تنها راه رسیدن به موفقیتهای بزرگ است و هیچ دستاورد ارزشمندی بدون زحمت و تلاش به دست نمیآید.
معنی صفحه ۳۸ فارسی یازدهم
یک جوان خوشاندام و قدرتمند، سوار بر اسبی قوی و تنومند، در حالی که پر از شور و هیجان بود، از دروازههای غربی تهران خارج شد و به سمت تبریز حرکت کرد. فتحعلیشاه، به توصیه آغامحمدخان و بر اساس برداشت شخصی خود، پسر دومش، عباس میرزا، را به عنوان ولیعهد انتخاب کرده و او را به پایتخت تبریز فرستاده بود. تبریز، این شهر باستانی، مرکز فرماندهی دفاع در برابر حملات همسایه شمالی ایران، یعنی روسیه، به شمار میرفت.
پس از کشته شدن آغامحمدخان، فتحعلیشاه به پادشاهی رسید. شاهزاده جوان، میرزا عیسی قائممقام (قائممقام اول، پدر ابوالقاسم) را نه تنها یک وزیر دانا، بلکه راهنمای خود میدانست و بدون اجازه و موافقت او هیچ کاری انجام نمیداد. علاقه این وزیر خردمند و دلسوز نیز به ولیعهد کمتر از علاقه عباس میرزا به او نبود؛ او در چشمان درشت و سیاه و جذاب عباس میرزا، دنیایی از معنا و کشش میدید و در نگاه عمیق و متفکر او، آیندهای روشن برای مدیریت کشور و خدمت به مردم میخواند.
بیش از یک قرن است که درگیریها و جنگهای داخلی مانند یک زخم عمیق، این کشور را آزار داده است. رؤسای قبایل و فرماندهان نظامی برای به دست آوردن تاج و تخت و حکومت بر مناطق مختلف، با یکدیگر درگیر شده و کشور را به صحنه جنگ و ویرانی تبدیل کردهاند. اما در همین مدت، اروپا گامهای بزرگی برای پیشرفت برداشته است. آنها کارگاههای صنعتی متعددی ساختند. کارخانههای توپ و تفنگ راهاندازی کردند. دانشگاههای بزرگی تأسیس نمودند. مهمتر از همه، یک نیروی دریایی قدرتمند تشکیل دادند و کشتیها و کاشفان خود را به دورترین نقاط جهان فرستادند. مردمان و قبایلی که از پیشرفت اروپا بیخبر بودند، با سلاحهای سادهای مانند تیر و کمان و شمشیر نتوانستند در برابر ارتش مجهز به توپ و تفنگ اروپاییان مقاومت کنند. در نتیجه، سرزمینهای آنها به تصرف قدرتهای اروپایی درآمد.
معنی صفحه ۳۹ فارسی یازدهم
اروپا در زمینه دانش و فناوری بسیار پیشرفت کرده است، اما کاش همراه با این پیشرفتها، اخلاق در علم و صنعت نیز رشد میکرد. زیرا اگر چنین نشود، تیر و کمان با همه آسیبهایی که داشت، در مقایسه با توپ و تفنگ، ضرر کمتری برای تاریخ بشریت داشته است.
در نوروز سال ۱۱۱۳ هجری شمسی، عباس میرزا پس از سالها اقامت در تبریز، خود را به تهران رساند تا در مراسم سلام نوروزی شاه حاضر شود. رقابت میان شاهزادگان در دادن هدایا و تلاش آنها برای جلب محبت بیشتر پدر، بخشی از این مراسم نوروزی بود. با این حال، آن سال با رسیدن خبر حرکت نیروهای روسیه در شمال آذربایجان و گرجستان، مراسم تنها به شکل ظاهری و تشریفاتی برگزار شد. دربار از درون دچار آشفتگی و نگرانی بود. ترس از حمله روسیه مانند کابوسی بر دربار سایه افکنده بود. سران کشور و به ویژه فتحعلیشاه در فکر آمادهسازی سپاه برای مقابله با تجاوزهای روسیه بودند. شاه آگاهی نسبی از قدرت همسایه شمالی، یعنی روسیه، داشت و اخبار جدید درباره سازماندهی ارتش و سلاحهای پیشرفته و فراوان آن کشور، ترس عمیقی در وجودش ایجاد کرده بود. اتحاد حاکم گرجستان با روسیه و تحتالحمایگی آن منطقه، تنها به معنای از دست دادن یک بخش از ایران نبود، بلکه نشاندهنده تغییر توازن قدرت بین دو کشور همسایه و برتری رقیب بود. روسیه چشم طمع به آذربایجان دوخته بود.
صبح روز حرکت فرارسید. خورشید به شدت میتابید. گرد و غبار ناشی از حرکت سربازان، آسمان تبریز را پوشانده بود. صدای نعرههای شترهای حامل توپهای کوچک، قاطرهای بارکش و اسبها، با آهنگ شیپورها و طبلهای جنگ درهم میآمیخت. سربازانی که اسب و تفنگ نداشتند، پشت سواران و تفنگداران، با اشتیاق و عزمی راسخ گام برمیداشتند. شور جنگ و دفاع در دلها زبانه میکشید. چهرههایی که از خبر حمله روسیه درهم رفته بود، با دیدن شکوه سپاه، دوباره شاد و باز میشد. عباس میرزا در جلوی سپاه، سوار بر اسبی تنومند و چابک، همچون پرستشگاهی که بر بلندی ایستاده باشد، دل بینندگان را میربود.
سپیدهدم روز بعد در گنجه با صدای مهیب و سوت گلولههای توپ روسیه آغاز شد. تودههای دود و آتش و…
معنی صفحه ۴۱ فارسی یازدهم
غبار و تاریکی شب در هم آمیخته بود. هیچ کس باور نمیکرد که چنین صبحی خواهد دمید. شهری که خود را برای رسیدن بهار آماده میکرد، ناگهان صحنه خشم و طمع دشمن شد. اما رهبری جوادخان، حاکم شهر، و فداکاری او و خاندانش در دفاع، روح تازهای در مردم میدمید. سربازان مدافع آنقدر مقاومت کردند که دشمن نتوانست به دیوارهای شهر نفوذ کند. سپاه روس با ناامیدی و شرمساری، در آستانه عقبنشینی بود که در یکی از شبها، به خاطر خیانت عدهای از خود شهر، دروازهای به روی آنان گشوده شد. پس از آن، سربازان روس مانند مورچه و ملخ در سراسر شهر پخش شدند.
مردم با چوب و سنگ و ابزارهای ساده کشاورزی در برابر مهاجمان ایستادند و با سینههای خود در برابر گلولهها از شهر دفاع کردند. جوادخان به همراه پسران و برادرانش، بارها خود را به خطوط آتش دشمن زد و داستانهای رشادت بسیاری آفرید. زمین از جنازهها و زخمیهای دو طرف، مانند برگهای پاییزی پوشیده شده بود. خطوط دفاعی مردم یکی پس از دیگری فرو میریخت. جوادخان و یارانش بیهیچ ترسی میجنگیدند. شهر صحنهای را به یاد میآورد که گویی روز قیامت است. گنجه با آخرین توان خود، زیر آسمانی از دود و غبار نفس میکشید. خیلی زد پرچم روسها بر زمینی که به خون بیگناهان آلوده شده بود، برافراشته شد. بادهای سرد زمستان، نالههای بازماندگان و بوی خون جوادخان و هزاران دلاور گنجه را تا بلندیهای قفقاز با خود برد. اما طمع و نگاه خشن روسها به جاهای دورتری دوخته شده بود.
در تبریز، نیروهای دفاعی گرد آمده بودند. آنچه این سربازان و فرماندهان را در اینجا جمع کرده بود، دستور حاکمان نبود، بلکه عشق به وطن و دفاع از جان و زندگی هموطنانشان بود. دیدن صحنههای پرشور و غیرتمندی جوانان میهن در برابردشمن، عباس جوان را به هیجان میآورد و دل او را برای رسیدن به آرمانهای ملی محکم و پرامید میکرد.
با وجود مقاومت و فداکاری بسیاری از مردم، خیانت و خودفروشی تعداد کمی از دشمنان داخلی باعث شد دروازه بخشهای بیشتری از قفقاز به روی دشمن باز شود. فرمانده سپاه ایران، نیروهایش را زودتر از زمانی که پیشبینی میشد، به کنارههای رود ارس رساند. قفقاز زخمخورده و رنجدیده، با چشمانی منتظر به جنوب نگاه میکرد، جایی که سپاه عباس میرزا حرکت خود را شروع کرده بود. امواج خروشان و مهارنشدنی رود ارس، مانند یک سد در برابر سپاه ایستاده بود و همه نگاهها را خیره میکرد.
در ایران آن زمان، دو مرکز قدرت وجود داشت! یکی دربار عیش و نوش پدر و دیگری دربار جنگ و ستیز پسر.
معنی صفحه ۴۲ فارسی یازدهم
در ذهن عباس میرزا، تنها مسئله پیروزی و شکست در جنگ ها سنگینی نمی کرد. او در طی این نبردها با دنیایی فراتر از مرزهای کشورش آشنا شده بود و این آشنایی، شکافی بزرگ در افکار پوینده او ایجاد کرده بود. نایب السلطنه رو به حاضران کرد و گفت: «افسران و فرماندهان شجاع، همرزمان عزیز، هدف از گردهمایی امروز، صحبت درباره موضوعاتی است که اهمیت آنها کمتر از مسائل جنگ و دفاع نیست.
همه به خوبی میدانند که شما رزمندگان غیور، در تمام سالهای دفاع، با شجاعت و فداکاری جنگیدید و هرگز ذرهای خواری و ترس را تحمل نکردید. فداکاریهای سربازان و شما افسران عزیز، با وجود همه کمبودها، آنقدر بزرگ بود که حتی دشمن را نیز به شگفتی و ستایش واداشت. با این حال، در این سالها بخشهای زیادی از سرزمین مادری، هموطنان و عزیزانمان را از دست دادیم و مجبور شدیم شرایط سخت پیمان ننگین گلستان را بپذیریم.
…پیشرفت و تمدن نمیتواند تنها در یک جهت حرکت کند. سرباز و افسر ما تنها زمانی میتوانند از مرزهای کشور به خوبی محافظت کنند که از بابت میهن و مدیریت خردمندانه و عادلانه کشور، آسوده خاطر باشند. درست همانگونه که مردم و حکومت، تنها زمانی میتوانند با آرامش به کار خود برسند که مطمئن باشند ارتششان، توان و ابزار لازم برای نگهبانی از مرزها را دارد. مردمی که به خانههای تاریک و بیپنجره عادت کردهاند، از پنجرههای باز و پرنور فراری هستند؛ چون نور، چشمانشان را آزار میدهد و آنها را خسته میکند. جنگیدن با افکار کهنه، از نبرد رو در رو در میدان جنگ سختتر است. شرط حضور و پایداری در هر دو میدان، عشق است. با این تفاوت که در میدان نبرد بیرونی، شجاعت نقش اصلی را دارد و در این میدان (نبرد فکری)، خرد و آگاهی.»
