شعر شماره ۳۵ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج را در روزانه بخوانید. ابتهاج در شعرهایش به عواطف انسانی، عشق، درد و رنج، و نوستالژی میپردازد. اشعار او در بیان احساسات پیچیده انسانی به قدری صادقانه و عمیق است که بسیاری از مخاطبان خود را در آن مییابند و با آن همذاتپنداری میکنند. همچنین شعر شماره ۳۶ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ می خواهمت سرود بت بذله گوی من … را در سایت روزانه بخوانید.

شعر شماره ۳۵
می رفت آفتاب و به دنبال می کشید
دامن ز دست کشته خود روز نیمه جان
فال خودت رو ببین
🔮کلیک کن تا ببینیش
خونین فتاده روز از آن تیغ خون فشان
در خاک می تپید و پی
یار می خزید
خندید آفتاب که : این اشک و آه چیست ؟
خوش باش روز غمزده هنگام رفتن است
چون من بخند خرم و خوش این چه شیوناست ؟
ما هر دو می رویم دگر جای شکوه نیست
نالید روز خسته که : ای پادشاه نور
شادی از آن توست نه از آن من : بلی
ما هر دو می رویم ازین رهگذر
ولی
تو می روی به حجله ومن می روم به گور
مطلب مشابه: شعر شماره ۳۴ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ برچید مهر دامن زربفت و خون گریست …
مطلب مشابه: شعر شماره ۳۳ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ در زیر ِ سایه روشن ِ مهتاب ِ خوابناک …
تفسیر این شعر

این شعر دربارهی غروب آفتاب و احساسات و اندوه روز است. شاعر با استفاده از تصویرسازیهای زیبا، به ماجرای رفتن آفتاب و حسرت روزی که به پایان میرسد، میپردازد. حالا بیایید به زبان سادهتر توضیح دهیم:
توضیح شعر:
• آفتاب در حال غروب است: در آغاز شعر، آفتاب در حال رفتن است و دامن روز را که نیمه جان و زخمی است، به دنبال خود میکشد. این نشاندهندهی پایان روز و شروع شب است.
• روز خسته و غمگین: روز به خاطر اینکه به پایان میرسد، احساس غم و اندوه میکند. او از تیغی که به او آسیب زده، خونین و خسته است.
• گفتوگو بین آفتاب و روز: آفتاب به روز میگوید که چرا اینقدر ناراحت است، چون هر دو در حال رفتن هستند. آفتاب خوشحال است و از روز میخواهد که او هم خوشحال باشد.
• احساسات متفاوت: روز به آفتاب میگوید که شادی برای اوست، نه برای من. در حالی که هر دو در حال رفتن هستند، آفتاب به جایی خوش و شاد میرود (حجله) و روز به جایی تاریک و غمگین (گور) میرود.
نتیجهگیری: این شعر به ما یادآوری میکند که زندگی لحظاتی شاد و غمگین دارد و هر پایان، شروعی دیگر است. غروب آفتاب نماد پایان یک دوره و شروع دورهای جدید است.
مطلب مشابه: شعر شماره ۳۲ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ دیدم و می آمد از مقابل من دوش …
مطلب مشابه: شعر شماره ۳۱ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ ز چشمی که چون چشمه ی آرزو ر آشوب و افسونگر و دلرباست …
